دانلود و خرید کتاب دیدگانشان خدا را می نگریست زورا نیل هرستون ترجمه مونا اله بخش
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب دیدگانشان خدا را می نگریست

کتاب دیدگانشان خدا را می نگریست

انتشارات:نشر ثالث
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب دیدگانشان خدا را می نگریست

کتاب دیدگانشان خدا را می نگریست نوشتهٔ زورا نیل هرستون و ترجمهٔ مونا اله بخش است. نشر ثالث این رمان آمریکایی را منتشر کرده است.

درباره کتاب دیدگانشان خدا را می نگریست

گفته شده است که رمان دیدگانشان خدا را می‌نگریست (Their eyes were watching god)، بهترین رمان سیاه‌پوستی زمان خود و یکی از بهترین‌های همهٔ اعصار است. این رمان پس از نخستین چاپ، نزدیک به ۳۰ سال توقیف چاپ شد و تقریباً ناشناس ماند و کسی آن را نخواند؛ رمانی که جامعهٔ ادبی مذکر به دلایلی موجه و غیرموجه آن را کنار گذاشتند. منتقدان مرد سیاه‌پوست در ارزیابی این رمان بی‌رحم‌تر بودند. آن‌ها از زورا نیل هرستون، از همان ابتدای کارش، به دلیل تبعیت نکردن از سنت رمان‌نویسیِ اعتراضی شدیداً انتقاد کردند. قهرمان این رمان زنی سیاه‌پوست است و نویسنده در آن به سنت‌های عامیانهٔ سیاه‌پوستان اشاره کرده است. این رمان در ۲۰ فصل نگاشته شده است.

خواندن کتاب دیدگانشان خدا را می نگریست را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و علاقه‌مندان به رمان‌های کلاسیک پیشنهاد می‌کنیم.

درباره زورا نیل هرستون

زورا نیل هرستون متخصص ادبیات عامه، انسان‌شناس و نویسندهٔ آمریکایی آفریقایی‌تبار، هفتم ژانویهٔ ۱۸۹۱ در شهر کوچکی به نام نوتاسولگا در جنوب شرقی ایالت آلاباما دیده به جهان گشود. او پنجمین فرزند در میان هشت خواهر و برادرش بود. پدرش، «جان هرستون» واعظ، نجار و کشاورزی بود که در زمین‌های اجاره‌ای کار می‌کرد. مادرش «لوسی آن هرستون» معلم مدرسه بود. سه‌ساله که بود، همراه خانواده‌اش به ایتون‌ویل در ایالت فلوریدا نقل مکان کرد. این شهر از نخستین شهرهایی است که تمام ساکنانش سیاه‌پوست بودند و خودشان آن را اداره می‌کردند. شهری که بنا بر کتاب «دیدگانشان خدا را می‌نگریست»، به افتخار «کاپیتان ایتون» ایتون‌ویل نامیده شد. او اولین کسی بود که زمین‌هایش را به سیاهان فروخت تا بتوانند شهری برای خود بسازند؛ شهری که زورا آن را وطن خویش خواند. بنیان‌گذار شهر مردی به نام «جو کلارک» بود که زورا او را با نام «جو استارکس» در کتابش آورده است. پدر زورا در ۱۸۹۷ مدتی شهردار ایتون‌ویل و در ۱۹۰۲ واعظ بزرگ‌ترین کلیسای همان شهر، ماسِدونیا میشنری باپتیست شد. پس زورا سال‌های جوانی‌اش را در جامعه‌ای گذراند که در آن سیاهان قدرت مدنی و سرمایه داشتند. زورا در خانهٔ مجللی با هشت اتاق‌خواب زندگی می‌کرد که مزرعه‌ای پنج‌جریبی داشت؛ مزرعه‌ای که خانواده در آن زراعت می‌کردند و دام پرورش می‌دادند.

در ۱۹۰۴، سیزده ساله بود که مادرش را از دست داد و کودکی‌اش به پایان رسید. زورا لحظهٔ مرگ مادرش را لحظهٔ آغاز سرگردانی خودش می‌داند. پدرش بلافاصله با زنی بسیار جوان‌تر ازدواج کرد. زورا با این زن کنار نمی‌آمد. پدر و نامادری‌اش وی را به پانسیونی در جکسون‌ویلِ ایالت فلوریدا فرستادند. این آغاز راهی بود که به رنسانس هارلم ختم شد. پدر و نامادری‌اش پس از مدتی، دیگر شهریه‌اش را هم نپرداختند؛ به همین دلیل او را از مدرسه بیرون انداختند. زورای آواره در میامی کار پیدا کرد: پیشخدمتیِ خانواده‌های ثروتمند سفیدپوست را می‌کرد و از این راه پولی برای ادامهٔ تحصیل جمع کرد. در ۱۹۱۷، وارد بخش دبیرستان کالج مورگان در دانشگاه ایالتی مورگان شد؛ کالجی تاریخی مخصوص سیاهپوستان در بالتیمورِ مریلند. ۱۹۱۸، زورای بیست‌وشش‌ساله، برای تحصیل در دبیرستانی رایگان، سال تولدش را ۱۹۰۱ و خود را ده سال کوچک‌تر معرفی کرد. این سال همان سالی بود که با خواندن آثار ادبی تولدی دوباره یافت و همان سال از دبیرستان دانشگاه ایالتی مورگان فارغ‌التحصیل شد. همان ۱۹۱۸ در دانشگاه هوواردِ بخش کلمبیا مشغول به تحصیل شد و در آن‌جا در کنار چند نفر دیگر روزنامهٔ دانشجویی «دِ هیل‌تاپ» را منتشر کرد که هنوز هم در هووارد منتشر می‌شود. زورا در دانشگاه درس‌های اسپانیایی، انگلیسی، آلمانی و آیین سخنوری را انتخاب کرد و در ۱۹۲۰ با مدرک فوق‌دیپلم فارغ‌التحصیل شد. در ۱۹۲۵، بورسیهٔ متولی کالج بارنارد آنی نیثان میر را دریافت کرد و به دانشگاه کلمبیا رفت. زورا تنها دانشجوی سیاه‌پوست آن دانشگاه بود. در این دانشگاه در کنار مارگارت میدِ مشهور، زیر نظر استادانی مانند «فرانتس بوآز» درس خواند. سال ۱۹۲۸، در ۳۷سالگی با مدرک کارشناسی انسان‌شناسی فارغ‌التحصیل شد و دو سال دیگر هم در دانشگاه کلمبیا، انسان‌شناسی خواند و موفق به اخذ درجهٔ کارشناسی ارشد شد. دههٔ ۱۹۲۰ همراه با «لنگستون هیوز» شاعر و «اتل واترز» خواننده و هنرپیشهٔ معروف آن زمان درگیر سیاست‌های رنسانس هارلم شد و سبک خاص و جانبداری منحصربه‌فردش از فرهنگ سیاه‌پوستان باعث شد که در نهایت، خارج از گود بایستد و به ماجرا بنگرد. با این حال، درِ خانهٔ او همیشه به روی هنرمندان باز بود، تا جایی که گاهی برای نوشتن مجبور بود به اتاقی دنج پناه ببرد.

در ۱۹۲۷، با «هربرت شین»، موسیقی‌دان و هم‌کلاسی سابقش در هووارد که بعدها پزشک شد، ازدواج کرد. ازدواج کوتاهشان ۱۹۳۱ پایان یافت. ۱۹۳۹، دوباره شانسش را آزمود و با «آلبرت پرایس» که ۲۵ سال از خودش کوچک‌تر بود، ازدواج کرد، اما بخت با او یار نبود و ازدواج دومش فقط هفت ماه دوام یافت. سال‌های پایانی زندگی‌اش در فقر و تنگدستی سپری شد. به دلیل مشکلات مالی و بیماری مجبور شد به خانهٔ خیریهٔ ولایت لوسی برود. آن‌قدر فقیر بود که خودش پیش‌بینی کرده بود هنگام مرگ پولی نخواهد داشت. از این رو، به «دیو بویس» که آن زمان سرپرست هنرمندان سیاه‌پوست آمریکایی بود، نامه‌ای نوشت و به او پیشنهاد داد که قبرستانی برای سیاه‌پوستان مشهور در فلوریدا در نظر بگیرند. زورا نیل هرستون در ۲۸ ژانویهٔ ۱۹۶۰ که در ۶۹سالگی بر اثر سکتهٔ قلبی فوت کرد، همسایگانش در فورت‌پیرسِ فلوریدا مجبور شدند برای خاکسپاری‌اش پول جمع کنند. مراسم خاکسپاری هفتم فوریه برگزار شد. پول جمع‌شده آن‌قدر نبود که بتوانند با آن سنگ قبر تهیه کنند. بنابراین، زورا در قبری آرمید که تا سال ۱۹۷۳ بی‌نشان بود.

بخشی از کتاب دیدگانشان خدا را می نگریست

«قطار تکانی به خود داد و کیلومتر پشت کیلومتر روی ریل‌های پولادین درخشان رقصید. هر از گاهی لوکوموتیوران برای مردم شهری که از کنارش می‌گذشت، سوت می‌زد و قطار بی‌آن‌که پاهایش را از روی زمین بردارد به سمت جکسون‌ویل و به سمت چیزهای فراوانی رفت که جینی بسیار مشتاق دیدن و شناختنشان بود.

و تی‌کیک آن‌جا بود با کت و شلوار آبی نو و کلاه حصیری در ایستگاه قدیمی بزرگ و اول از همه جینی را کشان‌کشان به سمت خانهٔ یک واعظ برد. سپس او را یک‌راست به اتاقی برد که خودش دو هفته چشم به راه آمدن جینی کاملاً تنها در آن خوابیده بود و چنان بغل و بوسه و هم‌آغوشی دیگری که کسی به عمرش ندیده بود. جینی آن‌قدر شاد بود که از خودش ترسید. آن شب در خانه ماندند و استراحت کردند، اما شب بعد به یک نمایش رفتند و پس از آن با اتوبوس برقی دور شهر گشتند و برای خودشان نگاهی به دوروبر انداختند. تی‌کیک از جیب خودش خرج می‌کرد، پس جینی اصلاً حرفی از دویست دلاری نزد که به داخل پیراهنش چسبیده به پوستش سنجاق کرده بود. فیبی اصرار کرده بود که این پول را فقط محض احتیاط با خودش ببرد و آن را مانند رازی مخفی کند. ده دلار برای کرایه در کیف پولش گذاشته بود. بگذار تی‌کیک فکر کند که همهٔ داروندارش همین است. شاید اوضاع آن‌طور که جینی فکر کرده بود، از آب درنیاید. از زمانی که پایش را از قطار پایین گذاشته بود، دقیقه به دقیقه به نصیحت فیبی خندیده بود. قصد داشت این جوک را وقتی کاملاً مطمئن شد که احساسات تی‌کیک جریحه‌دار نمی‌شود، برایش تعریف کند. پس مثل برق حدود یک هفته از ازدواجش گذشت و کارتی را که عکسی رویش بود برای فیبی فرستاد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۵۳۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۷۱ صفحه

حجم

۵۳۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۷۱ صفحه

قیمت:
۱۳۵,۵۰۰
۱۰۸,۴۰۰
۲۰%
تومان