کتاب جنگ نامه کریم
معرفی کتاب جنگ نامه کریم
کتاب جنگ نامه کریم نوشتهٔ اکبر صحرایی است. نشر معارف این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این مجموعه داستان برای نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب جنگ نامه کریم
کتاب جنگ نامه کریم برابر با یک مجموعه داستان کوتاه برای نوجوانان است که ماجراهای طنز و پرالتهاب نوجوانی انقلابی به نام «کریم» را روایت میکند. عنوان سه فصل این کتاب عبارت است از «کلاهگیس شاهی»، «فرار از خانه» و «جزیره جِن و مِن». میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب جنگ نامه کریم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جنگ نامه کریم
«با شنیدن فریادی از داخل سنگرهای ارتفاع ملخخور دویدم بیرون. مشرجب با دست لرزان، پلاستیکِ در دستش را نشان داد و برای دشمن طلب مرگ کرد: «اوهوی، مرگ بر ضدانقلاب! مرگ بر کومله و دمکرات!»
تا پلاستیک را روی زمین خالی کرد، چشمم افتاد به دو جفت گوش خونآلود و کاغذی که روی آن نوشته بود «اخطار به مزدوران رژیم! تسلیم نشین، دفعهٔ بعد سرتان میبُریم و هدیه میدهیم به رفیقصدام! هیز ۱۳ کومله». گوشهای بریده متعلق به دو بسیجی بود که شب قبل برای آوردن آب از ارتفاع ملخخور پایین رفته بودند، غافل از این که کومله و دمکرات کمین کرده. فرماندهمرتضی بیسیمچی را صدا زد: «قاسم، مقر چکمه رو بگیر!» قاسم با مقر تماس گرفت و گوشی بیسیم را داد به مرتضی: «سه روزه محاصرهایم. غذا و مهمات نرسه، مجبوریم محاصره رو بشکنیم و بکشیم عقب!»
- منتطر باشید. رئیسقلی محمولهٔ مهمات و آذوقه فرستاده.
زخمیها از بیآبی مینالیدند. لب را چسباندم به نرمای انگشت شست و سبابه، فُوت کردم و نی زدم. آفتاب بیرمق بهار پشت گردنم میخورد و حس خوشی را در پوستم میدواند. شمشاد آمد کر گوشم: «کریم، میشه نیزدنتو آنالیز کنم؟»
دست از روی لب برداشتم و کله بالا گرفتم: «بخوای، یادت میدم، اما شرط داره پسرخاله».
قرچقرچ صدای انگشتش را درآورد: «چه شرطی؟»
پشت گوشم را خاراندم. «معلوم نیس چی سرمون بیاد پسرخاله».
لبخند زد و آمد حرف بزند که بلندگو دستی مشرجب مزاحم شد: «اونجا...! جاده...! خبریه...! صلوات!»
جنبوجوش افتاد وسط بچههای خسته و تشنهٔ گردان. خودم را رساندم بالای ارتفاع ملخخور. وارد کانال بتونی شدم و از بالای جنازهٔ کماندویی گذشتم که روی شکم افتاده و دست چپش خشک بالا مانده بود. مشرجب با سر بانداژشده، مقابل را نشان داد: «محمولهٔ من... رسید... اونجا... صلوات!»
روی جادهٔ مالروی تپهٔ بَردزرد، گرد و خاک هوا میرفت و سروکلهٔ هفت قاطر نمایان شد. با دست و دهان، آهنگ فیلمهای وسترن را زدم: «هفت دلاور! یگان قاطرریزهٔ رینگو!»
تا نیمهراه نهانگار که عراقیها قاطر دیده باشند، اما خیلی زود گلولهٔ خمپاره سکوت کوهستان را شکست و پشتبندش تیرها مثل باران ریخت روی ستون قاطرها. لیملیم آتش متمرکز شد روی حیوانهای بیچاره، انگار دشمن با قاطرها سر جنگ داشت! گلولهٔ خمپارهای بین ستون قاطرها زمین خورد و قاطر اول نفله و محو شد. دلم مثل چشمهٔ آب گرم میجوشید. کمکم سالم و زخمی باقیماندهٔ گردان هم آمدند و قاطرها را تشویق به آمدن کردند.
- ب... بلند شو! ت... تو رو... خدا... یهکم دیگه!
قاطری سخت روی پا ایستاد و لنگانلنگان راه افتاد.»
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۲۰ صفحه
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۲۰ صفحه