دانلود و خرید کتاب اسیر آیینه آر. ال. استاین ترجمه کتایون شهپرراد
تصویر جلد کتاب اسیر آیینه

کتاب اسیر آیینه

انتشارات:نشر قطره
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب اسیر آیینه

کتاب اسیر آیینه نوشتهٔ آر. ال. استاین و ترجمهٔ کتایون شهپرراد است. نشر قطره این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان ترسناک برای نوجوانان نوشته شده است.

درباره کتاب اسیر آیینه

قصه‌ها مزایای بی‌شماری دارند و برای همۀ افراد قابل‌درک و فهم هستند. مطالعهٔ داستان‌ها، چه خیالی باشند و چه واقعی، یکی از بهترین راه‌های انتقال دانش و تجربه، افزایش آگاهی و آموزش مهارت‌ها برای زندگی موفق‌ترند. کودکان از طریق داستان‌ها رشد می‌کنند، موارد زیادی را یاد می‌گیرند و نسبت به مسائل آموزشی واکنش بهتری نشان می‌دهند. آموزش در حین خواندن آموزش غیرمستقیم نام دارد و کودکان بدون اینکه بدانند نکات زیادی را می‌آموزند. آموزش‌ها می‌تواند مهارت‌های زندگی، هنجارها و رفتارهای درست باشد یا مطالب و حقایق علمی دنیای اطراف. این آموزش‌ها چون به‌صورت داستان برای کودکان خوانده می‌شود، ضمن سرگرم‌کردن و پرکردن اوقات فراغتشان، در ذهنشان باقی می‌ماند. کتاب اسیر آیینه (Prisonniers Du Miroir) رمانی ترسناک است که برای نوجوانان نگاشته است.

خواندن کتاب اسیر آیینه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به نوجوانانی که به خواندن داستان‌های ترسناک علاقه‌ دارند، پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب اسیر آیینه

«دستم را روی آیینه گذاشتم و باز هم از تماس با این سطح خنک در این اتاق گرم و خفه، احساس عجیبی کردم. دستم را روی چوب صیقلیِ قاب آیینه کشیدم، بعد بلند شدم و به آرامی نگاهی به پشت آیینه انداختم. آن پشت به‌قدری تاریک بود که نمی‌شد درست تشخیص داد. پشت قاب، صاف بود و چیز خاصی در آن دیده نمی‌شد. دوباره سر جایم برگشتم تا چراغ را تماشا کنم، آن هم خیلی معمولی بود. شکل لامپ به‌نظرم کمی عجیب آمد، چون دراز بود و باریک. به غیر از این، چیز خاصی وجود نداشت. دوباره روی کارتن نشستم و سرم را میان دست‌هایم گرفتم. بعد، بی‌آن‌که چشم از آیینه بردارم، بی‌سروصدا خمیازه کشیدم. می‌دانستم که باید برگردم پایین و بخوابم. قرار بودم پدر و مادرم ما را صبح زود بیدار کنند تا به خانهٔ دوست خانودگی‌مان برویم. اما چیزی مرا آن بالا نگه می‌داشت. نمی‌دانم چه‌قدر همان‌جا ماندم و به تصویر ثابتم، خیره شدم. شاید یک یا دو دقیقه... شاید هم نیم ساعت. مدتی گذشت، چشم‌هایم هم‌چنان به آیینه خیره مانده بود که ناگهان تصویر تار شد. فقط شکل‌های مبهم، رنگ‌های کدر و سایه‌هایی پررنگ دیده می‌شد. در همین لحظه بود که زمزمه‌ای به گوشم رسید: «پُل!» فکر کردم خیالاتی شده‌ام. صدا خیلی آرام و ملایم و در عین حال نزدیک بود. خیلی زود به خودم نهیب زدم: «محاله ژرمی باشه! صدای اون این‌طوری نیست.» نفسم را در سینه حبس کردم و با دقت بیش‌تری گوش دادم. همه جا ساکت بود. بله، صدا توی سرم بود، خیالاتی شده بودم. نفس عمیقی کشیدم و به آرامی آن را بیرون دادم: «پُل!» همان صدا بود... اما این بار، بلندتر و محکم‌تر و تقریباً تهدیدآمیز. انگار می‌خواست هشدار بدهد. صدا از دوردست‌ها می‌آمد، از فاصلهٔ خیلی دور: «پُل!» دلم می‌خواست گوش‌هایم را بگیرم و کاری کنم که این صدا از بین برود. در برابر چشمانم، سایه‌ها به آرامی روی آیینه جابه‌جا می‌شدند. با وحشت به تصویر صورت نگرانم خیره شدم. سر تا پا می‌لرزیدم، تمام بدنم از سرما کرخ شده بود: «پُل!» این بار دیگر مطمئن شدم، صدا از توی آیینه بیرون می‌آمد. بلافاصله بلند شدم و بی‌آن‌که به پشت سرم نگاه کنم فرار کردم. پاهای برهنه‌ام روی پارکت چوبی صدا می‌داد. شتابان از پله‌ها پایین آمدم و دوان‌دوان از راهرو عبور کردم. دلم می‌خواست ژرمی را ببینم تا خیالم راحت شود، اما او خواب خواب بود. به رخت‌خواب خودم برگشتم. تا جایی که توانستم پلک‌هایم را روی هم فشار دادم تا این صدای وحشتناک دست از سرم بردارد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۲ صفحه

حجم

۸۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۳۲ صفحه

قیمت:
۳۱,۰۰۰
۹,۳۰۰
۷۰%
تومان