کتاب سابرینا
معرفی کتاب سابرینا
کتاب سابرینا نوشتهٔ لیزا فیلدر و ترجمهٔ آزاده شاه میوه است. انتشارات نظری این رمان را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب سابرینا
کتاب سابرینا رمانی است که در ۹ فصل نوشته شده است. این رمان، در حالی آغاز میشود که راوی از ورودِ همچون بادِ «سابرینا» به قهوهخانهٔ «عمههیلدا» میگوید و میگوید که این دختر، شتابان و مستقیم بهسمت پیشخوان رفت و درحالیکه کیفش را کنارش میگذاشت، یک کاپوچینو با بیسکویت زنجبیلی سفارش داد.
«جُش» دستش را داخل ظرف شیشهای پر از بیسکویت کرد. یکی از آنها را داخل بشقاب گذاشت و آن را روی پیشخوان بهطرف سابرینا هل داد. سابرینا که از پیشْ نصف بیسکویتش را قورت داده بود و فکش مثل ماهی گرسنه تکان میخورد، از کاپوچینو پرسید. عمههیلدا از راه رسید. جُش فنجانبهدست بهسمت دختر آمد. جادوگر جوان پیش از آنکه به او اجازه دهد فنجان را زمین بگذارد، آن را گرفت و بهسمت دهانش برد. سابرینا کیست و چرا اینقدر گرسنه است؟ ماجرا از چه قرار است؟ رمان سابرینا را بخوانید.
خواندن کتاب سابرینا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سابرینا
«وقتی سابرینا و عمههایش به قهوهخانه برگشتند، جُش داشت کماجیها را از قالب فر در میآورد.
- از دیدنتون خوشحالم! ما یه مشکل کوچولو داریم.
سابرینا پرسید: دیگه چی شده؟
جُش میزی را که مت قبلا روی آن نشسته بود نشان داد و گفت:
- وقتی تو نبودی، میلزاومد.
در حقیقت؛ میلز نشسته بود و جلویش دهتایی کتاب قطور قرار داشت. زانوی راستش را با عصبانیت تکان میداد، همان طور که انگار نمیتوانست جلوی حرکت پایش را بگیرد، همانطور هم مرتب دستش را لابهلای موهای ژولیده قهوهایاش فرو میکرد.
- سابرینا با خودش گفت: این به خاطر یه امتحانه؟ یا به خاطر کافین زیادیه؟
- جُش گفت: هر دوتاش! اون همه روز را به حفظ کردن مطالب برای امتحان بیولوژی گذرونده و تا حالا پنجمین قهوهاش رو خورده. به خودم گفتم که تو تجربهاش را داشتی و...
سابرینا اجازه نداد او حرفش را تمام کند؛ سرش را تکان داد و به طرف میلز رفت.
- گفت: سلام! شنیدم که تو امروز یه امتحان مهم داری؟
میلز سرش را بالا کرد.
- صد تا سؤال. حق انتخاب. آماده نیستم. هیچی بلد نیستم. یه کشتار دسته جمعیه! شکستم قطعیه!
- اینطوری نیست؛ میلز! هر چقدر از بخشهایی را که میتونی بخون اما کامل بخون. امتحانت خیلی خوب میشه.
میلز نگاه مسخرهآمیزی به او کرد.
- تو کی هستی و چه بلایی سر سابرینا اسپلمن آوردی؟
- بهتره بگیم که من دیدگاه جدیدی برای نگاه کردن به مسائل پیدا کردم.
میلز وقتی متوجه شد که فنجان قهوهاش خالی شده اخمی کرد.
- او صدا زد: هی؟ من یه قهوه دیگه میخوام! و اما در مورد تو سابرینا، تو نمیدونی چه تعداد گلبول سفید درون بدن یک انسان بالغ در طی بیست و چهار ساعت تولید میشه؟
- جادوگر جوان جواب داد: متأسفم. اگه این سؤال و دیروز پرسیده بودی می تونستم.... اوه، نمیفهمی چی میگم بیخیال.
- اگه من نمره A نگیرم تو این امتحان، معدلم خیلی افت می کنه!
- سابرینا دستش را روی شانه او گذاشت و گفت: منم دقیقاً همین فکرو میکردم. میخوای بدونی چی یاد گرفتم؟
- اگه جواب سؤالت ربطی به این نداشته باشه که تعداد گلبولهای سفید درون بدن یک انسان بالغ طی بیست و چهار ساعت به چند تا میرسه، نه!
اما سابرینا تصمیم گرفته بود آن را برای او بگوید.
- نگران نمره امتحان بودن چیز خوبیه. .... اما ارزش مریض شدن را نداره.
سابرینا نگاهی به پای عصبی میلز کرد. به نظر نمیآمد که اصلاً متوجه حرفهای سابرینا شده باشه! او با پریشانی یکی از کتابها را ورق زد.»
حجم
۸۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۸۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه