کتاب شبح
معرفی کتاب شبح
کتاب شبح نوشتهٔ جیسون رینولدز و ترجمهٔ سمیه ایمانی است. انتشارات ابوعطا این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب شبح
دویدن، تنها چیزی است که کستل کرانشاو که به شبح معروف است، میداند. همه چیز با فرار او و مادرش از دست پدرش آغاز شد و از همان زمان بود که متوجه شد میتواند سریع بدود. او، یکی از چهار نفری است که شاید برای مسابقهٔ دوی انتخابی المپیک نوجوانان انتخاب شود. برای این کار، مجبور است چیزهای زیادی را از دست بدهد و در عین حال باید چیزهای زیادی را ثابت کند نهتنها به خودش بلکه به دیگران. آیا او میتواند از استعدادهای خود استفاده کند و بهترین و سریعترین دوندهی مسابقات شود؟
خواندن کتاب شبح را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان کودک و نوجوان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شبح
«اما آره آقای چارلز به سختی میتونه چیزی رو بشنوه و به همین دلیله که همیشه با همه بلندبلند حرف میزنه و بقیه هم بلندبلند باهاش حرف میزنن. اگه بخوام روراست باشم باید بگم مغازهش جشنوارهی فریاد و سروصداست البته اگه صدای بلند تلویزیونی که از پشت کانترش میاد و همیشه یه فیلم تکراری کابویی رو هی نشون میده رو در نظر نگیریم. آقای چارلز درعینحال همون کسیه که کتاب رکوردهای جهانی گینس رو به من داده بود که منو با اندرو داهل و شارلوت لی آشنا کرد. آقای چارلز به من میگه که یه روزی میتونم رکورد بشکنم. یه رکورد واقعی، یکی از بهترینهای یهچیزی تو جهان بشم. شاید اما یه چیزی رو خوب میدونم. آقای چارلز رکوردِ گفتنِ: «بذار من حدس بزنم تخمهی آفتابگردون» رو شکسته. چون هربار که من اونجا میام بهم میگه و این یعنی که من هم بهطور قطع رکورد بلندبلند جواب دادن رو دقیقاً مثل همیشه شکستم.
و جوابی که تیلیاردها بار گفتم، و همیشه میگم اینه: «بذار حدس بزنم، یه دلار.» و بعدش یه دلار کف دست لرزونش میذارم و اون هم کیسهی تخمه آفتابگردونها رو کف دستم میذاره. بعد به آرومی به سفر خودم ادامه میدم و تو ایستگاه اتوبوس میایستم. اما این فقط یه ایستگاه اتوبوس ساده نیست. این ایستگاهیه که روبهروی یه باشگاه قرار داره. منم مثل بقیهی مردم میشینم و منتظر اتوبوس میشم. فقط اینکه من هیچوقت منتظر اتوبوس نیستم. چون اتوبوس سریع میبردت خونه و من اینو نمیخوام. من اونجا به مردمی که تمرین بدنسازی میکنن نگاه میکنم. میدونید، باشگاه روبهروی خیابون، پنجرهی بزرگی داره؛ انگاری کل دیوار فقط پنجرهس. توی باشگاه از این دستگاههایی هست که روشون راه میری که باعث میشه فکر کنی داری از پلهها بالا میری و همهی این دستگاهها که رو به ایستگاه اتوبوس هستن، اینقدر خندهدار به نظر میرسن که انگار الانه که جونشون دربیاد و باور کنین هیچی خندهدارتر از این نیست، پس من یه مدتی به اونا نگاه میکنم انگارکه یه جور فیلمه؛ «نمایش جاندهندگان» خیره شدن به یکی از اون ده نفری که انگار از پلهها بالا میرن. میدونم همهی اینا یه جورایی عجیب و شایدم نگرانکننده باشه اما کاریه که وقتی حوصلت سر میره میتونی انجام بدی. بهترین قسمتش هم اینه که تخمه آفتابگردونها رو مثل ذرت بوداده تو سینما بشکنی.»
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۵۹ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۵۹ صفحه