کتاب رستگاری در تکیه دولت
معرفی کتاب رستگاری در تکیه دولت
کتاب رستگاری در تکیه دولت نوشتهٔ امیرحسین شربیانی است. نشر چشمه این رمان معاصر و ایرانی را منتشر کرده است. این رمان از مجموعهٔ «کتابهای قفسهٔ آبی» است.
درباره کتاب رستگاری در تکیه دولت
کتاب رستگاری در تکیه دولت که یک رمان معاصر و ایرانی را در بر گرفته، دومین رمان بلندِ منتشرشده به قلم امیرحسین شربیانی است. داستان این کتاب، روایتی متقاطع و پرهیجان از سرگذشت ۱۱ شخصیت متفاوت است که در یک روز، گذر همهٔ آنها به کوچهٔ تکیهدولت در تهران افتاده است. آتشنشانی که ترس از شعله دارد، عطرفروشی که چند ماه است حس بویاییاش را بر اثر شوکی روحی از داده است، مردی که فکر میکند حافظهٔ بازار است و باید تمام اتفاقات و ماجراهای آن را ثبت کند، دختری باستانشناس که بهدنبال کشفی بزرگ در مسجد قدیم بازار است، پلیسی که زمان وضعحمل همسرش تا ساعاتی دیگر فرا میرسد اما مأموریت دارد که با لباسشخصی در کوچهها گشت زده و وضعیت بازار را زیر نظر داشته باشد و شخصیتهای دیگر که وجه مشترکشان در جستوجوی رستگاری شخصی خود در میان این فضای پرالتهاب و دمکرده از بوی بنزین و خون است، در کوچهای که روزی عروس تهران بوده است با هم روبهرو میشوند.
خواندن کتاب رستگاری در تکیه دولت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب رستگاری در تکیه دولت
«زل زده بود به تابلو آتشنشان قهرمانِ روی دیوار. آتشنشانی بالدار که دختر خردسالی در آغوش از چنگ آتش میگریخت. شعلهها؛ چرا همیشه از شعلهها حرف میزدند وقتی چیزهای دیگری هم بودند؟ دردسرهایی بزرگ و بعید. چشمهاش را بست. گلدنتایم را رد کرده بود؟ توی یک دقیقه باید از ایستگاه خارج شد و زیر چهار دقیقه به حادثه رسید. حالا چرا دستدست میکرد؟ میتوانست نرود؟ نه، فرمانده راد وساطت کرده بود. وقتی توی مرکز آموزش نرفته بود توی چاه و دوستانش عزوالتماسش کرده بودند که کاری ندارد، فرمانده راد بود که فهمیده بود چرا نرفته. فکر میکردند فوبیای جای تنگ دارد. گفته بودند نمیشود، اصل کار شما همینهاست. خو گرفتن به جاهای تاریک و تنگ. مگر میشد وسط عملیاتی که جان آدمها در میان است بگویی من فوبیا دارم و نمیروم؟! راد گفته بود چند ماه بهاش فرصت میدهد بر آن غلبه کند. آدرس روانکاوی را هم بهاش داده بود که پیشش برود. گفته بود مداوایش سخت نیست. الآن دیگر با تکنولوژی و ابزار دیجیتالی درمانش میکنند. وساطت کرده بود. از فرماندههای خوشنام منطقه بود. همین هم بود که به فرمانده عملیات بودن قانع بود و نرفته بود پشت میز بنشیند و امضا کند و دستور بدهد و دو برابر حقوق بگیرد. از آندست آدمهایی که فرشتههای قرن جدید بودند، کمادعا، کاری، ماهر، شجاع. تنها باگ شخصیتی فرمانده راد خانمبازیاش بود که هیچرقمه نمیتوانست به خودش دروغ بگوید. آدمی که ذاتش در برابر زنها ضعف داشت و هر چهقدر هم شخصیتی قوی داشت باز غریزهاش مدام او را میکشید به سمت شیطنت. شیطنتهایی که همه ازشان توی ایستگاه خبر داشتند و مدام نقل حرفهای بچهها بود. تنها وقتی میتوانستی از زیر کار دربروی که پای یک زن در میان بود.
حبیب میدانست تحمل رنجهای بشری فقط با لذتهای پنهانی قابلجبران است. خودش هم بعد از مردن سمانه سرش را مشغول همینها کرده بود. رابطههای زیادی داشت، همزمان و مکرر. اما نه دنبال عشق بود نه آینده. فقط میخواست گهگداری یاد سمانه را توی ذهنش بازآفرینی کند. با زنهایی که مدام عوض میشدند و اسمها و تنهایی که مدام به تن ورزیدهی حبیب اشتیاق کمسابقهای نشان میدادند. ۲۴ ساعت شیفت مرگبار داشتند. نه خواب نه خوراک. فقط استرس و هول رسیدن بهموقع و نگرانی از تشر بالاسریها. اما ۴۸ ساعت بعدی که نوبت استراحت بود یا باشگاه میرفت یا شبنشینیهایی که گاهی راد هم همراهش میشد. همینطوری کمکم جبران محبتهایش را میکرد. دخترها همین که میشنیدند آتشنشان است درودیوار را به هم میدوختند تا باهاش رابطه برقرار کنند. احساس میکردند آتشنشانها مردانیاند از جنس خدا و طول رابطهی با آنها بههیچوجه در تعداد روزهای زندگیشان محسوب نمیشود.»
حجم
۱۷۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۹۰ صفحه
حجم
۱۷۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۹۰ صفحه