کتاب سبیل
معرفی کتاب سبیل
کتاب سبیل نوشتهٔ رابرت کورمیر و ترجمهٔ حمید ذقاقی است. نشر چشمه این داستان کوتاه خارجی را منتشر کرده است. این کتاب از مجموعهٔ «تجربههای کوتاه» است.
درباره کتاب سبیل
کتاب سبیل (The moustache) داستانی کوتاه نوشتهٔ رابرت کورمیر است. نویسنده در این اثر داستان جوانی به نام «مایک» را روایت کرده است. مایک به تازگی سبیل گذاشته میخواهد به ملاقات مادربزرگ خود به آسایشگاه سالمندان برود. همین تصمیم ماجراهایی را به وجود میآورد که در این داستان میخوانید. راوی این داستان کوتاه اولشخص است.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب سبیل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی و علاقهمندان به قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سبیل
«بگذارید بگویم رفتن به لاونرست اصلاً برای چه بود. مادربزرگام هفتادوسهسال دارد. در آسایشگاه لاونرست «ساکن» است. ظاهراً کلمهٔ «ساکن» بهتر از «بیمار» است. مادربزرگام بهترین سُس بوقلمون دنیا را درست میکرد. او دیوانهٔ بیسبال هم بود و ــ باور کنید ــ میتوانست حتی میانگین سرویسهای موفق را حدس بزند. او همیشه طرفدار بازندهها بود. تیم مِتس را خیلی دوست داشت، تا اینکه کمکم تیمهای دیگر را بردند. حالا تصلب شرائین پیدا کرده، که معنیاش به نقل از لغتنامه چنین است: «بیماری مزمنی که باعث ضخیم و سفتشدن نابههنجار دیوارهٔ رگها میگردد.» اما عملاً معنیاش این است که دیگر نمیتواند در خانه یا حتی با ما باشد و حافظهاش همچون بدناش بنای ناسازگاری گذاشته. سرگردان در خیابانها میگشت و دیگر کسی را نمیشناخت. مادرم مدام به دیدناش میرود. تقریباً هرروز سی مایل میکوبد میرود تا لاونرست. اینبار چون تعطیلات پایان ترم آنی به خانه آمده بود، تصمیم گرفته بودیم با هم شنبه به دیدن مادربزرگ برویم. اما آنروز آنی در بستر افتاد و آهونالههای اغراقآمیز میکرد ــ آنی دانشجوی رشتهٔ تئاتر است ــ ولی من به مادرم گفتم که من به هرحال میروم. از زمانی که مادربزرگ در لاونرست بستری شده بود، او را ندیده بودم. بهعلاوه، لاونرست در بزرگراه جنوب غربی واقع شده، یعنی که میتوانم با اتومبیل لومان جدید پدرم تخت گاز به آنجا بروم. عشقام این بود که ببینم عقربهٔ سرعتسنج به هفتادوپنج مایل در ساعت برسد. معمولاً من استیشن قدیمی را سوار میشدم که پنجاهتا هم بهزور میرفت.
راستاش را بخواهید خیلی هم مشتاق نبودم به آسایشگاه سالمندان بروم. سالمندان مرا یاد بیمارستان میانداختند و بیمارستان هم حال مرا به هم میزند. یعنی از بوی اِتِر حالت تهوع به من دست میدهد و با دیدن خون جان از دست و پاهایم در میرود. وقتی به لاونرست رسیدم ــ که اول از همه اسماش آدم را به یاد قبرستان میاندازد ــ پشیمان شدم. بعد هم احساس گناه کردم. من عقدهٔ احساس گناه دارم. یکی همین که به پدرم قول داده بودم با احتیاط برانم اما مانند دیوانهها با آن سرعت رانده بودم؛ یا اینکه در پارکینگ پشت رُل نشسته بودم و با ترس به آسایشگاه سالمندان زل زده بودم و میگفتم کاش آنلحظه کنار سیندی بودم. بعد یاد آنهمه هدیههائی افتادم که عیدهای کریسمس و روزهای تولدم از مادربزرگ گرفته بودم؛ از اتومبیل پیاده شدم ــ و طبق معمول باز با احساس گناه.»
حجم
۱۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۷ صفحه
حجم
۱۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۷ صفحه