دانلود و خرید کتاب کارتنک شارلوت الوین بروکس وایت ترجمه مهشید امیرشاهی
تصویر جلد کتاب کارتنک شارلوت

کتاب کارتنک شارلوت

معرفی کتاب کارتنک شارلوت

کتاب کارتنک شارلوت نوشتهٔ الوین بروکس وایت و ترجمهٔ مهشید امیرشاهی است. انتشارات علمی و فرهنگی این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان فانتزی برای کودکان نوشته شده است.

درباره کتاب کارتنک شارلوت

کتاب کارتنک شارلوت (Charlottes web) که با تصویرسازی‌های «گارث ویلیامز» منتشر شده، داستان دوستی و چرخهٔ طبیعی زندگی و مرگ است. این داستان چندین جایزه را از آن خود کرده است که ارزشمندترین آن‌ها مدال نیوبری سال ۱۹۵۳ میلادی است. داستان از جایی آغاز می شود که «فرن آرابل»، دختربچه‌ای بازیگوش از پدرش بچه‌خوکی را به‌عنوان هدیه دریافت می‌کند و نام آن را «ویلبر» می‌گذارد. فرن با ویلبر مانند حیوانی خانگی رفتار می‌کند، اما پس از گذشت یک ماه ویلبر بزرگ شده و پدر فرن آن را به «هومر»، دایی فرن می‌فروشد. داستان این رمان دربارهٔ نجات جان خوکی بامزه به‌وسیلهٔ عنکبوتی مهربان است. این دو چگونه بات یکدیگر آشنا میشوند؟ این رمان فانتزی را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب کارتنک شارلوت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به همهٔ کودکان و نوجوانانِ دوستدار رمان فانتزی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب کارتنک شارلوت

«تار عنکبوت محکم‌تر از آن است که به نظر می‌آید. با این‌که از رشته‌های نازک و ظریف درست شده، نمی‌شود به آسانی پاره‌اش کرد. با این‌حال حشره‌ها که توش گیر می‌کنند، لگد می‌زنند سوراخش می‌کنند و عنکبوت مجبور است وقتی سوراخ‌ها زیاد شدند کارتنکش را تعمیر کند. شارلوت دوست داشت عصرها تار بِتَنَد. فرن هم دوست داشت کنارش بنشیند و تماشا کند. یک روز بعدازظهر فرن شاهد گفت‌وگوی خیلی جالب و اتفاقی عجیب بود. وقتی شارلوت مشغول کارش بود ویلبر گفت: «شارلوت، پاهای تو خیلی پشمالوست.»

شارلوت گفت: «بله، دلیل دارد که پاهایم پشمالوست. تازه، هر پایم هفت بند دارد: لگن و مفصل و ران و کشکک و درشت‌نی و کف و مچ.»

ویلبر سر جایش سیخ نشست و گفت: «شوخی می‌کنی!»

شارلوت گفت: «نه، شوخی نمی‌کنم.»

ویلبر گفت: «ای داد بر من!» و به پاهای خپلهٔ خودش نگاه کرد و گفت: «پاهای من هیچ‌کدام از این‌ها را ندارد.»

شارلوت گفت:‌ «خُب، آخر من و تو دو زندگی متفاوت داریم. تو که نباید تار بِتَنی. پاهای من به درد این کار می‌خورد.»

ویلبر بادی انداخت توی گلویش و گفت: «من هیچ‌وقت نخواسته‌ام تار بِتَنَم، ولی اگر بخواهم، می‌توانم.»

شارلوت گفت: «خُب حالا بخواه ببینم.»

فرن داشت از خنده روده‌بر می‌شد.

ویلبر گفت: «باشد. یادم بده. من می‌بافم. باید تار تَنیدن کار بامزه‌ای باشد! از کجا شروع کنم؟»

شارلوت لبخند زد و گفت: «اول یک نفس عمیق بکش.» ویلبر نفس عمیق کشید.

شارلوت گفت: «حالا برو روی بلندترین جایی که می‌توانی بروی.» ویلبر رفت نوک پِهِن‌ها.

شارلوت گفت:‌ «خُب، حالا با تارریس‌هایت خودت را به جایی وصل کن و خودت را توی فضا پرتاب کن و سر راه تارت را بریس.»

ویلبر لحظه‌ای مکث کرد، بعد پرید توی هوا. با عجله عقب را نگاه کرد که ببیند نخی ازش آویزان شده که نِگَهَش دارد یا نه. اما در عقب هیچ اتفاقی نیفتاده بود و گرپ خورد زمین: «آخ!»

شارلوت آن‌قدر بلند خندید که تارهایش به پیچ‌وتاب افتاد.

خوک وقتی حالش جا آمد پرسید: «اشتباهم کجا بود؟»

شارلوت گفت: «هیچ جا. خیلی هم خوب بود.»

ویلبر با شادی گفت: «یک‌بار دیگر هم امتحان می‌کنم. خیال می‌کنم اگر یک تکه طناب داشته باشم که نِگَهَم دارد کار درست می‌شود.»

خوک رفت توی حیاط و صدا کرد: «آهای تمپلتون، خانه هستی؟» موش صحرایی کله‌اش را از زیر ظرف غذای ویلبر درآورد.

ویلبر پرسید: «یک‌تکه طناب داری به من قرض بدهی؟ می‌خواهم تار بِتَنَم.»

تمپلتون که طناب جمع می‌کرد گفت: «البته، هیچ زحمتی هم ندارد. تو هر کاری بگویی، می‌کنم.» موش رفت توی سوراخش و تخم غاز را از سر راه رد کرد و با یک تکه طناب کثیف برگشت. ویلبر امتحانش کرد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۳٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۵۵,۰۰۰
۱۶,۵۰۰
۷۰%
تومان