دانلود و خرید کتاب صوتی سارایوو و یک چاه آب
معرفی کتاب صوتی سارایوو و یک چاه آب
کتاب صوتی سارایوو و یک چاه آب نوشتهٔ میلینکو یرگوویچ و ترجمهٔ ابتهاج نوایی است. گویندگی این کتاب صوتی را هوتن شاطری پور انجام داده و انتشارات کتابسرای نیک آن را منتشر کرده است. این اثر صوتی، مجموعه داستانی ظاهراً ساده اما پر از استعارههای ژرف است. این داستانها، سرگذشت غمانگیز ولی جذابِ شخصیتی به نام «سارایوو» را در زمان جنگ داخلی در سال ۱۹۹۴ در بوسنی روایت میکنند.
درباره کتاب صوتی سارایوو و یک چاه آب
کتاب صوتی سارایوو و یک چاه آب، ما را با لحظات تراژیکی از زندگی «سارایوو» درگیر میکند؛ شخصیتی که در روزهای جنگ، اتفاقات ناراحتکنندهای را از سر میگذارند.
این کتاب صوتی، قطع شدن ناگهانی روال عادی زندگی مردم را با آغاز جنگ، بهخوبی، نشان میدهد و تصویر میکند.
سبک مالیخولیایی میلینکو یرگوویچ، نویسندهٔ این کتاب صوتی و نیز شوخطبعی بوسنیاییِ او در این اثر، بیهودگی جنگ را محکوم میکند و درک درست جنگوصلح را نشان میدهد.
کتاب صوتی سارایوو و یک چاه آب، نخستین اثر داستانی منتشر شده از میلینکو یرگوویچ است.
شنیدن کتاب صوتی سارایوو و یک چاه آب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
شنیدن این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب صوتی سارایوو و یک چاه آب
«یک بار چیپو وقتی از کنار میسره رد میشد، شاید اتفاقی، تنهاش به او خورد. میسره لرزید و کمی تلو تلو خورد، چیپو سرش را به عقب برگرداند و به سردی به او نگاه کرد. یک بار، وقتی چیپو بیرون بود، میسره به اتاق او سرک کشید. روی دیوار صلیبی بزرگ و چند عکس از قدیسان مسیحی قرار داشت. با خود گفت؛ آهان، پس این طور. تا چند روز بعد هم فکر میکرد همه چیز را دربارهی چیپو میداند. فکر میکرد که کاتولیک است و به همین خاطر از او بدش میآید. ولی ببین، باز هم کاتولیکها بهتر از ارتدکسها هستند چون به جای اینکه بکشندت، اجازه میدهند به خانهشان بروی، فقط زشت نگاهت میکنند.
چیپو هم مدت زیادی دل آشوب بود چون نمیدانست با این دختر جوان چه بکند. به نظرش زیبا میآمد ولی با این حال بیگانه بود. پیش از جنگ، در زیرزمینهایی که زندگی میکرد چنین کسی نمیتوانست همخانهاش باشد ولی حالا، در خانهی عمهاش، وسط جنگ، چنین کسی مثل هدیهای آسمانی پیدا شده است، مانند پیشنهاد صریح و آشکار برای زندگی آبرومندانهتر و بهتر که از سویی این قدر امید بخش و از سویی عمیقا چندشآور بود. این دختر فچایی، برخلاف میل چیپو به زیر پوستش رخنه کرده بود، مثل نوید بدبختی جدیدتر و شدیدتر و دردبارتر. دوست داشت به او دست بزند ولی هر تماس ممکن در نظر او مانند هشدار آشکار برای شکست در زندگی بود، شکستی که پس از آن چیزی نمیماند جز دیوانگی یا اینکه خودکشی کنی یا بروی وسط خیابان ترشچانسکا بایستی و منتظر شوی تا تک تیراندازان چتنیک از گورستان یهودیان تو را درو کنند.
چیپو پیش از خواب به آن صلیب روی دیوار نگاه میکرد و مدام با خود تکرار میکرد: خدایا، من، اینجا تنها، نه به خودم میتونم کمک کنم نه به اون، ولی تو، تو هم اینجایی، پس به ما کمک کن! این کلمات را مثلا به عنوان دعا ادا میکرد.
حدود اواخر تابستان، جلو ورودی خانه، خمپارهای هر دو پای میسره را قطع کرد. دو روز با مرگ مبارزه میکرد و پزشکان از زنده ماندنش ناامید شده بودند. چیپو پایین پنجره با ضجه تکرار میکرد: خانم کوچولوی من برگرد! آن قدر این جمله را تکرار کرد که صدایش در همهی بیمارستان پیچید. کسانی که او را میشناختند و او را در حال گریه و زاری میدیدند از خود میپرسیدند مگر او چه رابطهای با آن دختر داشته است. از آن موقع اسمش را گذاشتند خانم کوچولو.»
زمان
۴ ساعت و ۳۵ دقیقه
حجم
۲۶۱٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
زمان
۴ ساعت و ۳۵ دقیقه
حجم
۲۶۱٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد