کتاب شاید او درست می گوید
معرفی کتاب شاید او درست می گوید
کتاب شاید او درست می گوید نوشتهٔ عادله خلیفی است. انتشارات علمی و فرهنگی این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان ایرانی برای نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب شاید او درست می گوید
کتاب شاید او درست می گوید برابر است با یک رمان ایرانی برای گروه سنی نوجوان. این رمان، سفری است به تهران قدیم و دورهٔ ناصرالدینشاه قاجار؛ جایی که یک دختر و یک پسر نوجوان از نگاه خویش به مسئلهها و مشکلات اجتماعی و فرهنگی میپردازند. این دو از مکتبخانهها و محلههای مختلف تهران همچون «چالهمیدان» سخن میگویند و به درون زندگی طبقههای فرودست جامعه و همچنین محلههای اعیاننشین تهران میروند. «حسن»، یکی از راویهای اولشخص رمان است که کودکی و نوجوانی خود را در دورهٔ ناصرالدینشاه میگذراند. او همراه با مادر و دایی و مادربزرگش در خانهای در چالهمیدان زندگی میکند. پس از مرگ پدر حسن، داییاش («حسین») او را به مکتب میگذارد. این رمان با روایت حسن از رفتنش به مکتب و شیطنتهایش، سوارشدنش بر ماشین دودی (قطار مسیر ری - تهران) و علاقهاش به لوطیشدن آغاز میشود. این رمان ایرانی شخصیتهای دیگری هم دارد که خوب است با آنها آشنا شوید.
خواندن کتاب شاید او درست می گوید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب شاید او درست می گوید
«تازگیها فهمیدهام یک چیزهایی شبیه روزنامه، مخفیانه طبع میکنند. اسمش شبنامه است. لای کتابهای فریدونخان دیدم. با دو سه نفری از بچههای مکتب قرار گذاشتهایم شبنامه درست کنیم. کار امیراراسلان و داییام پیش نمیرود. روزنامهشان به دو سه نمره نرسیده، توقیف میشود. بعد دوباره هی میروند ادارهٔ انطباعات نامش را عوض میکنند و اجازهاش را برای طبع به نام کس دیگری میگیرند. اینبار در به در افتاده بودند دنبال کسی که هم مورد اعتماد باشد و هم صلاحیتش را داشته باشد. آخرش میرزا رضای کلهر یکی را بهشان معرفی کرد. راستی چند وقتی است فریدونخان مرا پیش میرزا رضا میفرستد که خط یاد بگیرم. خیلی احساس خوبی دارد. میرزا رضا هرکسی را قبول نمیکند. نمرههای روزنامه را هم او تحریر کرد. روزنامه تا به حال چهار نام داشته است. اولی به پیشنهاد امیرارسلان شد نبض. دومی به پیشنهاد داییام شد تلخون که کلی سین جیم کردند که به چه مناسبت، تا بالأخره پذیرفتند. سومی را من گفتم خبرنامه. گفتند بیمزه است و هموزن روزنامه، ولی باز هم پذیرفتند. مگر نام باید مزه داشته باشد؟! این آخری را امیرارسلان آنقدر اصرار کرد تا فریدونخان بگوید. فریدونخان هم نگفت. اصرار دارد امیرارسلان توی روزنامهاش این حرفها را ننویسد. این حرفها نمیدانم چه حرفهایی است! حتماً از آن حرفهایی که بابتش روزنامه را هی میبندند. ننهام از فرخلقا خانم شنیده که فریدونخان هم پیش از این، نمیدانم چند سال پیش، روزنامه داشته. خودش هم از این حرفها نوشته روزنامهاش را بستهاند. نام جالبی داشته: سرچراغ! مثل پول سرچراغ که کاسبها میگویند برکت میآورد. حتماً هر وقت روزنامهاش چاپ میشده به دست هرکسی که میرسیده میگفتند چراغت روشن. مثل همان حرفی که موقع روشن شدن چراغ دکان میزنند. ولی نمیدانم چرا در جوابش میگویند چراغ عمرت روشن! مگر عمر چراغ دارد؟ یک بار از ننه پرسیدم، گفت: «یعنی عمرت دراز.» سوادم که بالا برود این چیزها را خودم میفهمم.
ما جزو آن محلههایی نیستیم که بهشان برق آمده. البته محلهٔ خودمان، نه اینجایی که امیرارسلان خانه دارد. از کارخانهٔ گاز توی خیابان چراغگاز، با لولههایی برق میفرستند به ناصریه و بعضی خیابانهای دیگر. از وقتی با امیرارسلان و فریدونخان رفت و آمد میکنیم دانشم زیاد شده. ولی چه فایده؟! آخرش این برق هنوز به محلهٔ ما دخلی ندارد. باقی محلات با همان فانوسها روشن میشود. روز خاموش، شب روشن! یک بازی با بچهها سر همین راه انداخته بودیم. داییام فهمید، دعوایمان کرد. میرفتیم سراغ فانوسها، روشن و خاموششان میکردیم. داییام میگفت: «نکنید، به جرم دزدی میگیرندتان.» آخر به چراغچیها پولشان را نمیدهند. باید مجانی چراغ روشن کنند. یک زمانی میدادند، بعد هی اوضاع بدتر شد، ندادند. آنها هم از وسایل چراغها میدزدند، فتیله و پیهسوز و نفت. داییام میگوید: «این چیزها مُسری است. مردم میبینند، قبحش میریزد، عادت میشود.» امیرارسلان هم میگوید: «عادت، میشود رفتار.» فریدونخان هم میگوید: «رفتار، میشود سرنوشت. برای همین، سرنوشت این مردم اینقدر تیره است.» من که خیلی سر در نمیآورم منظورشان چیست. حتماً درست میگویند.»
حجم
۸۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۸۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه