کتاب سوگل
معرفی کتاب سوگل
کتاب سوگل نوشتهٔ لیلا اسکندریان است. انتشارات کتاب آترینا این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب سوگل
کتاب سوگل حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است. راوی روایت خود را از گفتن درمورد اشعهٔ کمجان آفتاب آغاز میکند که از پشت پنجرهٔ اُرسی بر روی کتابخانهٔ اتاق پدرش میتابید. این راوی اولشخص میگوید که سرش را به لبهٔ پنجره تکیه داد و در باغی که عمارت زیبا و اعیانیشان را در میان داشت، چشم چرخاند. برف سنگینی که شب گذشته بر زمین نشسته بود، برای خوشآمدگویی به زمستان پیش رو بود. هوای سرد تا مغز استخوان را میسوزاند. خانوادهٔ راوی شب مهمان داشتند. «تاجرالممالک»، رفیق قدیم پدرش از سفر یکماههاش به فرنگ بازگشته و پیغام داده بود که شام شبجمعه را با آنها صرف خواهد کرد. مادر راوی به تکاپو افتاده بود. چندین سال از برچیدهشدن تاجوتخت قاجار میگذرد؛ بااینحال مادر راوی نگران آبروی خانوادگی و برگزاری یک مهمانی بینقص در حد شأن خاندانش بود. این رمان تاریخی را بخوانید.
خواندن کتاب سوگل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سوگل
«ـ بلقیس گفت که نزهت دست رد به سینهٔ قدیر زده تا با ارباب ازدواج کنه. عروس خونهٔ ارباب شده تا به ظلم چندینسالهٔ احتشامخان پایان بده. حق بگیره. حق جنس سوم شدن من رو. حق کوری بلقیس رو. حق مرگ آهو رو. این حقا مگه قابل گرفتن بود؟! این ظلم، پایانی داشت که نزهت از پس اون بربیاد و تمومش کنه؟! نزهت کینهٔ احتشامالدوله رو توی سینه داشت و من غم نزهت رو. نزهت، کینهٔ بهجت رو توی قلبش پرورش داده بود و من عشق نزهت رو. نزهت نوهٔ خواهرم و تنها یادگار آهو، حق زندگی داشت. مهری ندیده بود تا بدونه چهطور محبت قدیر رو باور کنه. اما بلقیس گوش به حرفای من نداد. پشت نزهت ایستاد تا انتقام بگیره. خیال کرد بهجت فرق زیادی با بیستوچندسال قبل داره، اما نداشت! خانباجی گفت که بهجت هیچ فرقی نکرده. خانباجی از سیر تا پیاز گذشته رو برای من تعریف کرد. گفت که همدست بهجت شده برای ناکار کردن صورت بلقیس و حالا که آفتاب لببوم این دنیاس و دنبال حلالیت طبیدن، میلی به تکرار اشتباهات گذشته نداره. نمیخواد با ریسمون بهجت، دوباره ته چاه بیخدایی بره و آتیش دوزخ رو به جون بخره. گفت که بهجت خواسته زهری که سالها قبل باعث فراموش شدن عشق آتشین و کثیف احتشام به بلقیس شده، عشق هوسآلود شوهرش رو نسبت به نزهت ناکار کنه. بهجت خواسته، زندگی بلقیس برای نزهت تکرار بشه. بهجت و احتشام قصدی برای کوتاه اومدن و توبه از ظلمای ریز و درشتشون نداشتن، پس من...
لبی گزید و باقی جملهاش را قورت داد. سر به زیر انداخت و به شلوار کهنهاش چنگ زد. لبهایش را که به هم فشرد، دوباره سکوت غریبی در فضا حاکم شد. توانستم شنیدههای گذشته و حال را کنار هم بچینم و تکهٔ گم شدهٔ قصهٔ خانباجی را بیابم. نعمتالله همان پسری بود که خانباجی دل به او باخته بود و بلقیس کسی که او گمان میکرد او را از چشم عشقش انداخته و خبر نداشت نعمتالله دل به دل بتول سپرده و کسی را غیر او نمیدیده که خاطرخواه او شده باشد و خواهرش آنها را از هم جدا کند!
نعمتالله نفس عمیقی کشید و رو به ارسلان که دو زانو کنار تخت نشسته و بهتزده جنازهٔ غرق در خون پدرش را نگاه میکرد، ادامه داد:
ـ ارسلانخان! امشب که خانباجی کنارم نشست و حرف زد، یاد مادرم افتادم، یاد پدرم، یاد خانوادهم، یاد جوونیام، یاد قیافهم، یاد زندگیم. امشب بعد از سالها چهرهٔ بتول رو به یاد آوردم و خیالاتی که با اون توی سر پرورونده بودم. یادم اومد چهطور دختری رو دوست داشتم، چهطور نگاش میکردم، چهطور عاشقش بودم، نامههای عاشقانه و کلمات نابی که برای اون حفظ میکردم رو به یاد آوردم. یادم اومد که قلبی داشتم برای دوست داشتن و روحی برای شاد بودن، یادم اومد با نگاه کردن به طرز راه رفتنش ته دلم چهطوری غنج میزد، یادم اومد بوی موهاش چهطور مست و بیقرارم میکرد، یادم اومد که مرد بودم و میتونستم کنار زنی به آرامش برسم. زنی رو دوست داشته باشم و فرزندی رو به آغوش بکشم. توی صحرا بدوم و دخترم رو روی شونههام بچرخونم. میتونستم پدر باشم، شوهر باشم، همدم باشم.»
حجم
۴۶۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۸۸ صفحه
حجم
۴۶۸٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۴۸۸ صفحه
نظرات کاربران
داستان ظلم همیشگی به زنان است در دوران قاجار داستان دختری که شجاعت تر از بقیه است و در حد توان خود مبارزه می کند . تا نیمه های داستان کشش وجود دارد اما به تدریج خسته کننده می شود شک
کتاب بسیار خوبی رو خوندم.پر از نکته....همیشه زندگی گذشتگان برام جالب بوده خصوصا زنان قدیم