دانلود و خرید کتاب شب آبستن محدثه قاسم پور
تصویر جلد کتاب شب آبستن

کتاب شب آبستن

انتشارات:نشر صاد
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شب آبستن

کتاب شب آبستن نوشتهٔ محدثه قاسم پور است. نشر صاد این رمان ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب شب آبستن

کتاب شب آبستن یک رمان ایرانی نوشتهٔ محدٍثه قاسم پور است. قاسم‌پور این رمان را در ۱۱ فصل نگاشته که عنوان آن‌ها عبارت است از «چشمت رو باز کن!»، «گذشته نمی‌گذره!»، «به‌خاطر بچه‌ام»، «دروغگو نیستم»، «بلیط دارم»، «ذهنم که فلج نیست»، «برگه رو نمی‌دید؟»، «بده به من»، «کشتنش»، «تو خدایی؟» و «چشمم را باز می‌کنم». نویسنده این رمان را با جمله‌ای هولناک آغاز کرده است؛ راوی داستان می‌خواهد پسرش را بکشد. چه ماجراهایی در این رمان ایرانی رخ می‌دهد؟ بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب شب آبستن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی و علاقه‌مندان به قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب شب آبستن

«بلند شد، پشت به من ایستاد. «اگه دوستم داشتی واقعیت رو می‌گفتی. اجازه می‌دادی خودم تصمیم بگیرم نه اینکه خودت برا منم تصمیم بگیری.» به‌سمتم برگشت و جدی‌تر از قبل ادامه داد. «با گذشته کار ندارم. بذار یه حرفی رو بزنم خیالت راحت شه، موضوع من این بچه نیست! محمد سالم هم بود بازم سقطش می‌کردم چون یه بچهٔ طلاق بهتر از دوتاست. تو می‌دونی من یه حرفی رو بزنم سرش هستم. مثل تو نامرد نیستم.»

مائده توی آشپزخانه رفت. پشت سر مائده رفتم. پنجره را باز کرد. دسته گل صورتی که برای تولد خریده بودم، از پنجره پرت کرد توی کوچه. گلدان را برداشت. «هر وقت برام گل آوردی یعنی قبلش یه گندی زدی که با این گل خواستی ماست‌مالی کنی. یادته خبر حلما رو که دادم از خونه رفتی صبحش با یه گل اومدی. من خر نیستم.» گلدان آب را طرف لبش برد. آب را سرکشید. مشتش را باز کرد. دستش را کاسه کرد و دوتا قرص را کف دستش گرفت. به طرف مائده خیز برداشتم. دست مائده را سفت توی دستم فشار دادم. «دیوونه ولم کن.» قرص از دست مائده افتاد. قرص را برداشتم و توی دستم مشت کردم. گلدان را از دستش گرفتم. روی کابینت گذاشتم. مشتم را روی کابینت کوبیدم. گلدان روی کابینت کج شد و آبش کف آشپزخانه ریخت. مائده مشتم را از روی کابینت بلند کرد و روی شکمش گذاشت. «بزن راحت باش! بزن تو شکمم من که قرار سقطش کنم. خودت کار تموم کن! بذار بهت نشون بدم.»

حلما با گریه خودش را به پای مائده چسباند. مائده حلما را از خودش جدا کرد. «تو یکی برو اون طرف اعصاب ندارم.» حلما روی زمین افتاد و جیغش بلند شد. حلما را بغل کردم و دنبال مائده رفتم. «حرف من رو قبول نداری بیا بریم هر دکتری که تو بگی، اگه حرف تو رو زد حکم شرعی‌اش با من، این زهرماری که خریدی بهت پس می‌دم کار رو تموم کنی. تو فقط به من ثابت کن این بچه ناقصه. به همون خدایی که می‌پرستی اونم آدمه، اونم آرزو داره، اونم مثل من و تو اجازه داره زندگی کنه. گناه من و پای اون بچه ننویس.»

حلما را از بغلم گرفت. توی اتاقش فرستاد. کیف را از روی تخت اتاق خواب برداشت. برگه‌ای را بیرون کشید. توی سالن راه رفتم. حلما در اتاق را باز کرد و از لای در نگاه کرد. «بگیر! نگاه کن.» توی اتاق رفتم. نامه را از دست مائده گرفتم. حلما پشت سرم آمد. مائده دست حلما را گرفت و جلوی من ایستاد.

«نامهٔ پزشکی قانونی. اجازه داده سقط کنم تا فردا مهلت داره. پس دیگه خفه شو، برا من منبر نرو. من گوشم از این شعار دادن‌هات پر، خیلی قبل‌تر باید به گناهت فکر می‌کردی. مثل اینکه نفهمیدی، بحثم این بچه نیست. این بچه که سربه نیست شد. درخواست طلاق می‌دم.» »

کاربر ۳۵۷۰۸۵۷
۱۴۰۳/۰۸/۱۰

. توصیفات زیبایی داشت. متن روان و خوانش راحتی داشت. برای من جذاب بود.

کاربر 2171672
۱۴۰۳/۰۸/۱۰

داستانی زیبا و جذاب با موضوعی که بسیار جای پرداخت دارد و در جامعه ی ما به نوعی کمتر به آن پرداخته شده.به امید موفقیت روزافزون برای نویسنوه ی کتاب.

کاربر 8565876
۱۴۰۳/۰۳/۲۷

نظرم درباره کتاب مثبته

lovely_book
۱۴۰۳/۰۳/۰۹

عالی

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۴۰٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۱۴۰٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان