
کتاب ستاره می بارید
معرفی کتاب ستاره می بارید
کتاب ستاره می بارید نوشتهٔ فاطمه سلیمانی ازندریانی است. انتشارات روایت ۲۷ بعثت این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب ستاره می بارید
کتاب ستاره می بارید روایتی عمیق و تکاندهنده از زندگی زنان پشت جبهه در دوران دفاع مقدس است. این کتاب به تصویر کشیدن لحظات سخت و جانکاه مادران، همسران و خواهران رزمندگانی است که در خانههایشان، بهجای صدای توپ و تانک، با سکوت سنگین انتظار و نگرانی دستوپنجه نرم میکردند. نویسنده با نثری روان و احساسی، به شرح روزهای پرالتهاب این زنان میپردازد که چگونه در کنار کارهای روزمره، هر لحظه چشمبهراه خبری از عزیزانشان بودند. "ستاره میبارید" نهتنها روایت جنگ، بلکه ترسیمکننده صبر، مقاومت و عشق بیمنتهای زنانی است که در سایهایستاییشان، حماسهآفرینیهای جبهه را ممکن ساختند. این کتاب با نگاهی دقیق به تأثیرات روانی و اجتماعی جنگ بر خانوادهها میپردازد و نشان میدهد چگونه این زنان با وجود تمام فشارها، همچنان محکم و استوار ماندند و زندگی را پیش بردند.
خواندن کتاب ستاره می بارید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به تمام علاقهمندان ادبیات دفاع مقدس و کسانی که میخواهند با ابعاد انسانی جنگ بیشتر آشنا شوند، پیشنهاد میکنیم. خانوادههای شهدا و ایثارگران با خواندن این اثر میتوانند تجربیات مشترک خود را بازخوانی کنند. پژوهشگران حوزه مطالعات زنان و جامعهشناسی جنگ نیز از این کتاب به عنوان منبعی ارزشمند بهره خواهند برد. به فعالان فرهنگی و مربیان پرورشی که در پی انتقال ارزشهای مقاومت و صبر به نسل جوان هستند، مطالعه این اثر توصیه میشود. همچنین، این کتاب برای نویسندگان و هنرمندان حوزه دفاع مقدس منبع الهامبخشی خواهد بود. "ستاره میبارید" برای هر خوانندهای که میخواهد با قلب تپنده پشت جبههها آشنا شود، کتابی تأثیرگذار و بهیادماندنی است.
بخشی از کتاب ستاره می بارید
«خداخدا میکردم علی که برگشت خانه حرفی از دعوای عصر نزند که دوباره جرومنجر راه نیفتد. محمد هم از لانهاش بیرون آمده بود و انگارنهانگار. تنباکو خیس کرد و بســاط قلیان عمو را علم کرد. فقط ه وقت چشــمم به چشــمش میافتاد موذیانه لبخند میزد. یحتمل قصد داشت عمو را تک گیر بیندازد و راپرت من و علی را بدهد. عمو لم داد روی همان بالشتی که دو ساعت پیش علی سرش را گذاشته بود روی آن. تا غروب یک ساعتی مانده بود. هم چای و پولکی برایش گذاشتم و هم یک بشقاب خربزه. با آن قلیان شاه عباسیاش فقط چند تا کنیز دوروبرش کم داشت. صــدای در کــه بلنــد شــد قلبــم پریــد تــوی حلقــم. صــدای در زدنــش شــبیه در زدن علــی نبــود. علــی بــا انگشــتر در میزد. ایــن هرکــه بود با کف دســت به در میکوبید.»
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۶۴ صفحه