دانلود و خرید کتاب تا در خیابانی مه آلود گم نشوی حسین قربانزاده خیاوی
تصویر جلد کتاب تا در خیابانی مه آلود گم نشوی

کتاب تا در خیابانی مه آلود گم نشوی

معرفی کتاب تا در خیابانی مه آلود گم نشوی

کتاب تا در خیابانی مه آلود گم نشوی نوشتهٔ حسین قربانزاده خیاوی است. نشر صاد این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی یک رمان تاریخی.

درباره کتاب تا در خیابانی مه آلود گم نشوی

حسین قربانزاده خیاوی در کتاب تا در خیابانی مه آلود گم نشوی داستان دختری به نام «سایه» را روایت کرده است. این رمان ایرانی در بستر تاریخی روایتی از زندگی «شیخ‌ محمد خیابانی» را بیان کرده است. در این رمان روستای محل تولد شیخ و علت آمدنشان به تبریز، سفرهای شیخ به تفلیس و ترکیه و سایر شهرهای روسیه، وقایع تبریز، نمایندگی مجلس، مبارزه‌ها و اتفاقات مهم زندگی شیخ در قالب داستان روایت شده است.

خواندن کتاب تا در خیابانی مه آلود گم نشوی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های تاریخی ایرانی و علاقه‌مندان به قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب تا در خیابانی مه آلود گم نشوی

«صدایی از مادرم نشنیدم. بدون شک پدرم با ایما و اشاره مادرم را آرام کرده. قدرت فلسفی پدرم گاهی خوب به یاری‌ام می‌آید. شیخ با تعجّب نگاهم می‌کرد. کف دست‌هایم را گذاشتم روی شقیقه‌هایم. باید تمرکز کنم. با این بلبشو نمی‌شود رمان نوشت. به نویسنده‌ها حسودی‌ام می‌شود که بدون دغدغه می‌نشینند در اتاقی دنج و ساکت،‌ یا می‌روند توی هتل و ویلا، نه دغدغهٔ ظرف‌شستن دارند نه دردسر غذاپختن و گردگیری. می‌نشینند و می‌نویسند. با این قشقرقی که هر روز در خانهٔ ما راه می‌افتد من چطور می‌توانم تمرکز کنم روی نوشتن رمان؟ باید تلاش کنم کمتر هیاهو بلند شود.

با جیغ زهراخانم همسایه‌ها ریختند توی حیاط. گاو سیاه و سفید دراز به دراز افتاده بود روی سفره‌ای از خون. از شکاف گلویش همچنان خون می‌جهید بیرون. گوساله دماغش را چسبانده بود به سر گاو و بو می‌کشید. پیرمردی گفت:

«نیشتر زده‌اند روی رگ. نمی‌شود کاری کرد، چاقو بیاورید حلالش کنیم، دارد زجرکش می‌شود.»

پیرزنی گفت:

«یکی آن گوساله را دور کند، جگرمان کباب شد.»

مردی گوساله را کشید عقب. گوساله رها شد و آمد بالای سر مادرش. ماق کشید. علی‌آقا چاقو را داد دست پیرمرد. گوساله را دور کردند و چاقو کشیدند به گلوی گاو. دیگر خون چندانی نمانده بود تا از گلوی بریده‌شده بیرون بزند. زهراخانم با گریه گفت:

«بعد می‌خواهد چه اتفاقی بیفتد عبدالحمید.»

شیخ صورتش را چسبانده بود به پهلوی پدرش. به گاوشان نگاه می‌کرد که حالا بی‌حرکت بود. صدای گوساله از طویله به گوش می‌رسید. همسایه‌ها گاهی به نعش گاو، گاهی به عبدالحمید نگاه می‌کردند. پدر شیخ در فکر بود، همسرش حق داشت. بعد نوبت کدام یک از آن‌ها بود؟ جویی از خون جاری بود. اگر این خون به یکی از عزیزانش تعلّق داشت چه می‌شد؟ او خواسته و ناخواسته جنگی نابرابر را با نصراله‌خان آغاز کرده بود. جنگی که در آن تنها بود. جنگی که فقط ضربه می‌خورد، بی‌آنکه بتواند ضربه بزند. این جنگ، این مقاومت چه سودی می‌توانست برایش داشته باشد؟ با خودش گفت، باید بروم پیش نصراله‌خان. باید از او عذرخواهی کنم. هدیه‌ای درخور پیشکش کنم تا ما را ببخشد. آیا می‌توانست چنین کاری انجام دهد؟ او سال‌ها در ترکیه و روسیه تجارت کرده بود. مرد دنیادیده‌ای بود. زمزمه‌ها شنیده بود از مبارزه با ظلم و ستم و سر فرودنیاوردن در برابر ظالم. حالا چطور می‌توانست برود پیش نصراله‌خان و از او عذرخواهی کند؟ آقاعبدالحمید سرش را بالا آورد. به مردهایی که در حیاط بودند گفت:

«گاو را بین همسایه‌ها قسمت کنید.» »

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۱۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۰۴ صفحه

حجم

۲۱۸٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۳۰۴ صفحه

قیمت:
۸۶,۰۰۰
تومان