دانلود و خرید کتاب الف، دال، میم مهدی حجوانی
تصویر جلد کتاب الف، دال، میم

کتاب الف، دال، میم

نویسنده:مهدی حجوانی
انتشارات:نشر افق
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب الف، دال، میم

کتاب الف، دال، میم نوشتهٔ مهدی حجوانی است. نشر افق این رمان ایرانی را منتشر کرده است. ایم رمان از مجموعهٔ «ادبیات امروز» این نشر است.

درباره کتاب الف، دال، میم

کتاب الف، دال، میم رمانی ایرانی نوشتهٔ مهدی حجوانی است. مهدی حجوانی این رمان بزرگسال را در سال ۱۳۸۹ منتشر کرده است. کتاب «الف، دال، میم» برنده‌ٔ جوایزی همچون جایزه‌ٔ سوم از سوی جشنواره‌ٔ ادبی «فردا» و جایزه‌ٔ سوم از سوی نمایشگاه دوسالانهٔ تصویرگری از سوی مجله‌ٔ «سروش نوجوان» شده است. نویسنده این اثر را در هفت بخش نگاشته که هر بخش را به‌عنوان یک «سنگ» در نظر گرفته است. عنوان سنگ‌های این اثر عبارت است از «پسرک یتیم در کاخ دختر فرمانروا»، «عشق به مانا، عشق به مرمر»، «هفت سال انتظار، اسارت و گریز»، «آوارهٔ کوه‌ها در طلب مانا و مرمر»، «مرگ آبتین، اندوه بی‌کران هومان»، «بدرود، هومان!» و «طوفان، کشتی و پرواز با هدهد».

خواندن کتاب الف، دال، میم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌ها ایرانی و علاقه‌مندان به قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره مهدی حجوانی 

مهدی حجوانی متولد ۱ فروردین ۱۳۳۹ در تهران، نویسنده، پژوهشگر، مترجم و سرویراستار است. او دکترای پژوهش هنر داشته و عضو هیئت‌علمی دانشگاه بوده است. از فعالیت‌های دیگر او می‌توان به انتشار گاهنامهٔ تخصصی «قلمرو ادبیات کودکان»، انتشار فصلنامه‌ٔ تخصصی و مستقل «پژوهش‌نامه ادبیات کودک و نوجوان» و تأسیس «انجمن نویسندگان کودک و نوجوان» و نخستین مجلهٔ علمی‌پژوهشی در حوزهٔ ادبیات کودک را با عنوان «مطالعات ادبیات کودک» اشاره کرد. بعضی از آثار او با نام‌های «جیلی‌بیلی و پیشی»، «احمد آقا»، «الف، دال، میم»، «با گل کویر» و «۴۹ حکایت از مامان خانوم برای کودکان» منتشر شده است. 

بخشی از کتاب الف، دال، میم

«گذشته‌ها پیش روی هومان می‌گشت و تاب می‌خورد؛ یونجه‌زارها و گندم‌زارهای دو سوی رود و نغمهٔ شبانان و غوغای برّه‌ها؛ مادری که هومان او را ندیده بود و سالیانی دور در گورستان عمومی شهر در کنار بی‌کسان و دردکشیدگان خفته بود؛ و میترا، مادری دیگر که در شهر مرگ و آرامگاه سلطنتی آرمیده بود؛ پدر، پدری که هومان چشم به راهش بود؛ آن شهر، شهر دیواره‌های بلند، شهر کجاوه‌های روان، جست و خیزهای کودکی، سونیا، مانا و کاخ دل‌نواز برسام، درخت انار، پوست آهو، درسگاه سلطنتی و برسام؛ روزی که آن کبوتر مومی را بی‌رخصت برسام ساخت و برسام باور نکرد... یاد آن هفت سال انتظار، یاد آن نشانه‌های روزشمار که بر صخرهٔ کوه سبز نقش گرفت، یاد فرزندخوانده‌اش آبتین و فرزندش ویسه؛ دوستان و یارانش، مدیا، یانس، مرداس، رامان، طینوش و کالوس که آن بلوای عظیم را در میدان بزرگ شهر برپا کردند؛ دو تندیس از مهراس با دو چهرهٔ دیگرگون و ناهمساز، آن که در شهر ساخته شد و آن که بر فراز کوه سبز و جنگلی شکل گرفت. از این همه یادگاری‌های دور، دیگر هیچ نشانی در زندگانی هومان نبود. هومان درختی خزان رسیده بود که ایام زندگی، برگ‌هایش بودند. سال‌ها پیش تندبادی سهمگین وزیدن گرفته و این برگ‌ها را با خود برده بود، اما خشنودی او این بود که دست‌کم هنوز یک برگ بر شاخسار درخت زندگانی‌اش بر جای مانده است: پیکرتراشی. از آن همه یادگارها و نشانه‌های بر باد رفتهٔ زندگی هنوز پتک و قلم و مرمر مانده بود، هنوز لوح‌های طراحی و زغال و رنگ باقی بود؛ هنوز صدای کلیک کلیک کوبش پتک بر قلم که هم‌نوای ضربان قلب هومان بود، به گوش می‌رسید؛ هنوز گرد سپید سنگ بود؛ گردی که سینهٔ هومان را گرفتار بیماری سختی ساخته بود و در عین حال، هوایی بود که هومان به سینه می‌کشید و حیات می‌گرفت. گرد سپیدی که بیمار می‌کرد و شفا می‌بخشید، می‌میراند و حیات می‌دمید. گرد، گرد سپید هنوز بود؛ زندگی هنوز بود.

روزی سونیا به دیدارش آمد. هومان شنیده بود که سونیا بی‌تاب و شوریده حال است؛ شنیده بود که خواب از دیدگانش رمیده و خوراکش اندک و پیکرش رنجور است، اما سونیایی که او دید مشتی استخوان بود که سخن می‌گفت؛ سونیا که همچون شمع، هر چکهٔ اشکش، تکه‌ای از جانش بود که بر زمین می‌ریخت.

سونیا گفت: «بامداد و شامگاه، مانا پیش روی من است؛ زنده و اندوهگین و سرزنشگر. مانا یادگار سالیان دور زندگانی من بود و خواهر و همدم و هم‌بازی‌ام، اما دست تقدیر تو را در میان ما دو خواهر نشاند. وه... که زنان همیشه و همه‌جا گرفتار مردانند! از آن زمان به بعد، من و او هم‌چو دو خصم در دو سوی میدان نبرد ایستادیم. من همیشه عشق خود را ابراز می‌کردم و او همیشه عشق خویش را در پرده‌ای از متانت و خاموشی پنهان می‌ساخت و در این میان، مردان شیفته و مغلوب پرده‌داری و خویشتن‌داری‌اند. من اینک، هم در فراق تو می‌سوزم و هم صدایی از درون ملامتم می‌کند. تنها آبی که این آتش را اندکی مهار می‌کند این است که با فرزندخواندهٔ تو، آبتین، مهربانی ورزم و همچون ویسه برایش مادری کنم، اما امان از ویسه! او گرچه از دوران کودکی برگذشته و به وادی جوانی نزدیک شده است، اما به هیچ روی مهرورزی مرا به آبتین برنمی‌تابد. او با کج‌خلقی‌هایش بلای جان من شده است. همیشه می‌اندیشم که آری، ویسه باید این‌چنین می‌شد. هومان پس از پیوند با من، گندابی از تلخی‌ها و ناکامی‌هایش را در اندرون من ریخت و میوه‌اش این پسرک خیره‌سر و تندخوست. هومان، تخم شیطانی‌اش را در شوره‌زار دل من کاشت و بذر رحمانی‌اش را به باغچهٔ دل مانا هدیه کرد.»

سونیا این را گفت و به تلخی گریست. هومان برای آن که سخن را واگرداند پرسید: «مریام چه می‌کند؟ نمی‌دانم چرا این‌قدر به این دخترک کوچک و نازنین دل‌بسته‌ام.» »

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۲۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۰ صفحه

حجم

۱۲۲٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۰ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۳۰,۰۰۰
۷۰%
تومان