کتاب آذرک و جادوگر مخترع
معرفی کتاب آذرک و جادوگر مخترع
کتاب الکترونیکی آذرک و جادوگر مخترع جلد چهارم از مجموعه داستانهای آذرک است. مجموعه داستانهای آذرک را مسلم ناصری نوشته و نشر افق آنها را به چاپ رسانده است. هر جلد این مجموعه داستانی مستقل با ماجراجوییها و چالشهای خاص خود را دارد و به گونهای طراحی شده است که خوانندهٔ نوجوان را با جهانی پر از جادو و ماجراجویی همراه میکند.
درباره کتاب آذرک و جادوگر مخترع
در داستان آذرک و جادوگر مخترع، آذرک با جادوگری آشنا میشود که اختراعاتش میتواند دنیای اطرافشان را بهکلی تغییر دهد. ماجراجوییهایی که در پی این دیدار رخ میدهد، آذرک را در موقعیتهایی قرار میدهد که نیاز به خلاقیت و هوشمندی او دارند.
آذرک شخصیت اصلی و قهرمان این مجموعه است که با ماجراجوییهای فراوان و دنیایی پر از جادو روبهرو میشود. او شخصیتی کنجکاو، شجاع و دوستداشتنی است که به کشف حقیقت و حل مشکلات و کمک به بقیه علاقه دارد. آذرک برای خوانندگان جوان، الگویی از انعطافپذیری و مقاومت در برابر سختیها است و نشان میدهد که چگونه میتوان با هوشمندی و خلاقیت، موانع را پشت سر گذاشت.
در طول داستانها، آذرک اغلب با شخصیتهایی از جادوگران گوناگون و موجودات خیالی مواجه میشود که هر کدام به نوعی به رشد شخصیت و تواناییهای او کمک میکنند. این تعاملات علاوهبر اینکه آذرک را در موقعیتهای جدید و چالشبرانگیز قرار میدهند، به او درسهایی در مورد اهمیت اعتماد، دوستی و مسئولیتپذیری میآموزند.
داستانهای آذرک همچنین پلی بین دنیای واقعی خوانندگان و دنیای خیالی داستان است. او نمایندهٔ نوجوانانی است که با وجود سن کم، قادر به انجام کارهای بزرگ و ارزشمندی هستند. در هر جلد، آذرک مهارتها و تواناییهای جدیدی را کشف میکند که به او کمک میکنند تا به هدفهای بزرگتر و مهمتری دست یابد. این داستانها به خوانندگان نوجوان انگیزه میدهد تا رؤیاهای خود را دنبال کنند و آنها را تشویق میکند تا در مواجهه با مشکلات، به خودشان اعتماد کنند و به آنها به چشم فرصتهایی برای یادگیری نگاه کنند.
کتاب آذرک و جادوگر مخترع را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این مجموعه مناسب گروه سنی نوجوان است.
بخشی از کتاب آذرک و جادوگر مخترع
«آذرک با ناراحتی به حیاط رفت و کنار حوض ایستاد. شیر چکه میکرد. آهی کشید. از وقتی پدربزرگ رفته بود، بدبختیهای او هم شروع شده بود. اگر او زنده بود، حتماً کمکش میکرد. تا او بود همهچیز روبهراه بود. اگر او بود، نمیگذاشت حتی شیر چکه کند آنقدر میگفت و میگفت تا پدر تعمیرش میکرد، ولی پدربزرگ... آهی کشید. الان شاید استخوانهایش خاک شده بودند.
زیرزمین ساکت و تاریک بود. بهطرف پنچرهای اتاق پدربزرگ رفت. شیشهٔ آن شکسته بود. اتاق خالی خالی بود. همیشه، وقتی این موقعها چیزی برایش میآورد، او بینیاش را میگرفت و به شوخی میگفت روزی میرسد که نوهاش بزرگ میشود و همه به او افتخار میکنند. میگفت باید درس بخواند. حالا چه شده بود؟ توی کلاس اول راهنمایی داشت در جا میزد. بهخصوص درس زبان که خانم میگفت یکی از درسهای مهمی است که در آینده خیلی به شما کمک میکند و اگر کسی زبان نداند، مثل اینکه کور است.»
حجم
۹۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۹۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه