کتاب جوان اعجوبه
معرفی کتاب جوان اعجوبه
کتاب جوان اعجوبه نوشتهٔ گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است. انتشارات شهید ابراهیم هادی این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی زندگینامه و خاطرات شهید «سیدمصطفی الحسینی».
درباره کتاب جوان اعجوبه
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی در کتاب جوان اعجوبه زندگینامه و خاطرات هنرمند شاعر، نویسنده، مترجم، ورزشکار، چریک مبارز و سردار شهید «سیدمصطفی الحسینی» را به نگارش در آورده است. گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی این اثر را در ۵۰ فصل نگاشته است. عنوان برخی از این فصلها عبارت است از «نماز»، «فوتبال»، «ایثار»، «ورزش»، «شجاعت»، «نامحرم»، «هدایت»، «امام»، «کتابفروشی»، «جاذبه»، «برای رضای حق»، «ساواک»، «هجرت»، «سفر بیداری»، «سریلانکا»، «سپاه»، «عروج»، «هنر»، و «اشعار». در بخش پایانی کتاب نیز فصلی با عنوان ضمائم افزوده شده که شامل برخی از تصاویر شهید سیدمصطفی الحسینی است.
خواندن کتاب جوان اعجوبه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران زندگینامه و خاطرات شهدا پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جوان اعجوبه
«کمکم به فکر تدارک ازدواج برای مصطفی بودم. در منزلمان کارگری مشغول لولهکشی بود. گفتم سریعتر کار را تمام کن. برای پسرم کلی فکر و برنامه داشتم. صبح اول وقت بود. آن موقع دیدم آقایی به مقابل منزل ما آمده، گویی میخواهد چیزی بگوید. من فکر کردم از دوستان مصطفی است. برای همین گفتم: «اگر با مصطفی کار دارید، رفته تهران.» او گفت: «درسته حاج خانم من الان از پیش او میآیم.»
تعجب کردم. گفتم: «چی؟!»
بعد با حالت ترس گفتم: «شما را به خدا حالش خوبه؟»
سرش را پایینانداخت و چیزی نگفت. تعارف کردم که بفرمایید تو.
وارد شد. یکباره شروع به گریه کرد. با اشکی که میریخت فهمیدم اتفاقی افتاده. بعد بیمقدمه گفت: «سید مصطفی شهید شد.»
گیج شده بودم. اما احساس کردم خدا صبر عجیبی به من عطا کرده. اصلاً ناراحت نشدم. پسرم سالها به دنبال شهادت بود.
آن جوان با تعجب گفت: «مادر شما خوب هستید؟»
گفتم: «بله، اصلاً هم ناراحت نیستم. مصطفی از من زودتر رفت و من هم به دنبالش میروم.» افتخار میکنم که فرزندم گلی بود که در خدمت اسلام و اهل بیت: و انقلاب رشد کرد.
این راهی بود که مصطفی خودش انتخاب کرد و من هم افتخار میکنم. خدا میداند اصلاً گریه نکردم.
مصطفی را به سرد خانه برده بودند. من به آنجا رفتم و گفتم که در را باز کنید تا بچهام را ببینم. گفتند: «خانم ناراحت میشوید.»
گفتم: «نه، ناراحت نیستم.» با دخترم رفتم داخل. کشوی دوم را باز کردم و دیدم که مصطفی است. مثل یک شاخه گل محمدی شده بود. گفتم: «پسرم خوشا به حالت.» بعد دعای فرج خواندم و گفتم: «من به تو افتخار میکنم که در این راه بودی و در این راه هم رفتی.»
بعد داخل ماشین نشستیم تا برای تشییع به باغ بهشت برویم. آنجا برای مردم از خصوصیات مصطفی گفتم.
گفتم که انشاءالله همهٔ جوانها خصوصیات مصطفی را داشته باشند و به دنبال هدف فرزند من باشند. داخل ماشین تا باغ بهشت (مزار شهدا) شروع به خواندن قرآن کردم.
گفتم: «ما با یاری خدا مصطفی را قبل از انقلاب و در فضای خفقان، برای این انقلاب آماده کردیم و به آن راه هم رفت. هدف ما همین بود. به پسرم افتخار میکنیم و اصلاً هم ناراحت نیستیم.
این جوانها همگی فرزند من هستند. برایم فرق نمیکند. بالاخره ما فقط همین یک پسر را داشتیم و چیزی از دستمان نمیآمد تا برای این انقلاب بدهیم.» مراسم تدفین سید به پایان رسید. آنجا بود که برخی از آدمهای ... در اینکه کلمهٔ شهید روی اعلامیهٔ سید نوشته شود حرفهایی زدند. برخی سید را منتصب به گروههای خاص کردند و...
خبر به گوش مرحوم آیتالله فاضلیان (امام جمعهٔ ملایر و از علما و عرفای بزرگ) رسید. ایشان از شاگردان خصوصی مراجع عظام بودند. آیتالله بهجت و آیتالله فاضل لنکرانی ارادت خاصی به آیتالله فاضلیان داشتند. ایشان در سخنانی گفتند: «هر کس که دربارهٔ سید مصطفی ذرهای شک و تردید کرده، برود و استغفار کند!» »
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه