کتاب حسن حسن
معرفی کتاب حسن حسن
کتاب حسن حسن به قلم سعید علامیان و مهسا رون را موسسه شهید حسن باقری منتشر کرده است. این کتاب، مجموعهای است از گزیدهروایات کتاب زندگی شهید «حسن باقری» از زبان خانواده، دوستان و همرزمان او که به معرفی ابعاد مختلف شخصیتیاش میپردازد.
درباره کتاب حسن حسن
هر واقعهٔ تاریخی سازندگانی دارد؛ کسانی که عملکرد و تصمیاتشان نهفقط در یک برههٔ زمانی خاص که تا سالها و نسلها ادامه خواهد یافت. یکی از وقایع مهم تاریخ معاصر ایران و حتی جهان، جنگ هشتسالهٔ ایران و عراق بوده است؛ جنگی که با تمام سختیها، تلخیها و رنجهایی که بر دولت و ملت ایران تحمیل کرد، پر از ماجرا و قصه است و پر از شخصیت و داستان؛ شخصیتهایی که آشنایی با آنها برای نسل جوان از ضرورت بیشتری برخوردار است. کتاب حسن حسن به قلم سعید علامیان و مهسا رون، مجموعهای است از گزیدهروایات کتاب روایت زندگی شهید «حسن باقری». در ابتدای این کتاب، سالشمار وقایع زندگی این شهید از تولد تا شهادت در جدولی تدوین شده و پس از آن در ۴۹ فصل روایتهایی از زبان خانواده، دوستان و همرزمان او آمده که به بازنمایی زوایایی از شخصیت این شهید و روش و منش او در زندگی و میدان جنگ میپردازد. حسن باقری شجاعانه، خالصانه و توأم با درایت در جبهههای جنگ حضور یافت و در هنگام شهادت ۲۶ساله بود.
خواندن کتاب حسن حسن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به مطالعهٔ زندگی شهدا و نیز تاریخ جنگ ایران و عراق از مطالعهٔ این کتاب سود خواهند برد.
بخشی از کتاب حسن حسن
«۲۵ اسفند ۱۳۳۴ مصادف با سوم شعبان، روز تولد آقا اباعبدالله بود که یکماهونیم زودتر از موعد به دنیا آمد نذر امامحسین (ع) اسمش را گذاشتیم غلامحسین. غلامِ حسین. یککیلووهشتصد گرم بیشتر وزن نداشت آنزمان وسیله و دستگاهی نبود بچههای نارس را نگه دارند دکترها از زنده ماندنش ناامید بودند بیش از سه روز مرا در بیمارستان نگه نداشتند او را دادند بغلم آمدیم خانه کرسی داشتیم. او را توی پارچه میپیچیدم و میگذاشتم زیر کرسی… بدنش مثل استخوانی بود که یک لایه پوست قرمز روی آن کشیده باشند انگشتهایش انگار که چند چوب کبریت کنار هم قرار گرفته تا یک ماه با قاشق شیر میریختم دهانش به لطف و عنایت خداوند کم کم رشد کرد یکسالوخوردهای داشت که سیاهسرفه گرفت او را میپوشاندم و میبردم پشت بام توی هوای آزاد تنفس کند پنج ساله بود که مبتلا به دیفتری شد زمستان هم بود پدرش نبود او را بغل کردم وسط برف از خانه بیرون آمدم دکتری پیدا نکردم سراسیمه رفتم داروخانه گفتم بچهام دارد از دست میرود آنها زنگ زدند حسن زمانی که دکتر آن زمان بود سریع بچه را پیش او بردم و نسخه نوشت بلافاصله تاکسی گرفتم و برگشتم داروخانه آمپول او را زدند به لطف خدا نجات پیدا کرد احساس میکردم اگر از دستم برود زندگیام میرود.»
حجم
۵۰۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۵۰۴٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
نظرات کاربران
بسیار عالی بود. کاش زودتر با این شهید بزرگوار آشنا می شدم. اگر کسی میخواد کامل تر درباره شهید غلامحسین افشردی ( حسن باقری ) مطالعه داشته باشه، به سه جلد کتابی مفصلی که درباره ایشون تالیف شده مراجعه کنه.