کتاب آی قصه قصه قصه (جلد ششم)
معرفی کتاب آی قصه قصه قصه (جلد ششم)
کتاب «آی قصه قصه قصه (جلد ششم)» نوشتۀ زهره پریرخ است و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را منتشر کرده است. جلد ششم مجموعۀ آی قصه قصه قصه ۹ قصۀ خواندنی و جذاب برای کودکان نوخوان را در برمیگیرد.
درباره کتاب آی قصه قصه قصه (جلد ششم)
قصهگویی یکی از سنتهای دیرینه و ارزشمند است که از نسلهای پیش رسیده و باید برای حفظ آن تلاش کرد تا به نسلهای بعدی منتقل شود. باگذشت زمان هرچقدر سرگرمیها جدیدتر شدند و رسانهها پدید آمدند، نتوانستند جای قصهگویی و ارتباطی که بین قصهگو و مخاطبان ایجاد میشود را بگیرند و همچنان کودکان علاقۀ زیادی به شنیدن قصه دارند. کودکان از طریق قصهگویی، قدرت درک و بیانشان تقویت میشود، خلاقیت در آنها پرورش پیدا میکند، دایرۀ واژگانشان گسترش پیدا میکند و شخصیتهای قصهها بر آنها اثر میگذارد. قصهها همچنین با ایجاد سؤال در ذهن کودکان به صورت غیرمستقیم به آنها آموزش میدهند. شاید مهمترین اثری که احیای سنت قصهگویی بر کودکان میگذارد این است که آنها به فضای ادبی کشیده میشوند و خواندن و گوشدادن جمعی را تجربه میکنند.
امور انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان جهت ترویج سنت قصهگویی، زنده نگهداشتن آن و بهرهبردن از مزیتهای این فعالیت پسندیده، با استفاده از مجلههای قدیمی و جدید، نشریات، کتابهای خارجی و قدیمی، مجموعههایی از کتابهای قصهگویی را با عنوان آی قصه قصه قصه تهیه، تدوین و منتشر کرده است. هر جلد از این مجموعه شامل چند قصۀ مناسب برای بلندخوانی و قصهگویی میشود. زهره پریرخ داستانهای جلد ششم کتاب آی قصه قصه قصه را برای تبدیل شدن به شکل مناسب برای قصهگویی، بازنویسی ویرایش کرده است.
عناوین قصههای کتاب آی قصه قصه قصه (جلد ششم) عبارت است از: «یک، دو، سه، همسایه»، «گردش کوتاه»، «عقاب بزرگ و ماهی کوچک»، «بانتو»، «همیشه جوان»، «بهترین دوست»، «کفشهای بازرگان»، «دو هندوانه و یک نردبان» و «گرگ سادهدل»
خواندن کتاب آی قصه قصه قصه (جلد ششم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به کودکان، مربیان و مسئولان کتابخانهها پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آی قصه قصه قصه (جلد ششم)
«یکی بود، یکی نبود، دو خواهر همسایۀ هم بودند. یکی اسمش آفتابخاتون بود و آنیکی مهتابخاتون. نه پیر بودند و نه جوان. همسر و فرزند داشتند و به خوبی و خوشی زندگی میکردند. عصرها چای و نقل و نبات آماده میکردند. بعد توی خانۀ مهتابخاتون یا خانۀ آفتابخاتون کنار هم مینشستند و میرشتند و میبافتند و میدوختند و از این در و آن در میگفتند. یک روز خروسک مهتاب خاتون رفته بود روی بام همسایه و به توت خشکهای همسایه نوک زده بود و همسایه هم به پای او چوب زده بود.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۰ صفحه