کتاب آی قصه قصه قصه (جلد سوم)
معرفی کتاب آی قصه قصه قصه (جلد سوم)
کتاب «آی قصه قصه قصه (جلد سوم)» نوشتۀ زهره پریرخ و شراره وظیفه شناس است و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن را منتشر کرده کرده است. جلد سوم مجموعۀ آی قصه قصه قصه شامل ۱۰ قصۀ خواندنی و جذاب برای کودکان نوخوان میشود.
درباره کتاب آی قصه قصه قصه (جلد سوم)
قصهگویی یکی از سنتهای دیرینه و ارزشمند است که از نسلهای پیش رسیده و باید برای حفظ آن تلاش کرد تا به نسلهای بعدی منتقل شود. باگذشت زمان هرچقدر سرگرمیها جدیدتر شدند و رسانهها پدید آمدند، نتوانستند جای قصهگویی و ارتباطی که بین قصهگو و مخاطبان ایجاد میشود را بگیرند و همچنان کودکان تمایل زیادی به شنیدن قصه نشان میدهند. قصه گویی تأثیرات فراوانی بر کودکان میگذارد؛ آنها از طریق قصهگویی، قدرت درک و بیانشان تقویت میشود، خلاقیت در آنها پرورش پیدا میکند، دایرۀ واژگانشان گسترش پیدا کرده و شخصیتهای قصهها و تجربیاتی که از سر میگذرانند در ذهن بچهها نقش میبندد. قصهها همچنین با ایجاد سؤال در ذهن کودکان به صورت غیرمستقیم به آنها آموزش میدهند. شاید مهمترین اثری که احیای سنت قصهگویی بر کودکان میگذارد این است که آنها به فضای ادبی کشیده میشوند و خواندن و گوشدادن جمعی را تجربه میکنند.
امور انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان جهت ترویج سنت قصهگویی، زنده نگهداشتن آن و بهرهبردن از مزیتهای این فعالیت پسندیده، با استفاده از مجلههای قدیمی و جدید، نشریات، کتابهای خارجی و قدیمی، مجموعههایی از کتابهای قصهگویی را تهیه، تدوین و منتشر کرده است. هر جلد از این مجموعه شامل چند قصۀ مناسب برای بلندخوانی و قصهگویی میشود. زهره پریرخ و شراره وظیفه شناس این داستانها را برای تبدیل شدن به شکل مناسب برای قصهگویی، بازنویسی و ویرایش کردهاند.
عناوین قصههای کتاب آی قصه قصه قصه (جلد سوم) عبارت است از: «دختر آجین خاتون و دوجینخان»، «گاو حصیری»، «چهارفصل»، «آیوگا»، «سلطان و پنیر و موشها»، «مردی که شهرش را گم کرده بود»، «قایقران کوچولو»، «ننهکلاغه و روباهه»، «نان و عسل»، «میمون و لاک پشت».
خواندن کتاب آی قصه قصه قصه (جلد سوم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به کودکان، مربیان و مسئولان کتابخانهها پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آی قصه قصه قصه (جلد سوم)
«روزی روزگاری، ده کوچکی بود. توی این ده، زن و شوهر سادهدلی زندگی میکردند. اسم زن آجینخاتون بود و اسم مرد دوجینخان. چندروزی بود که خدا به آنها یک دخترکوچولو داده بود. آجینخاتون و دوجینخان دختر کوچکشان را خیلی دوست داشتند. او را توی یک گهوارۀ چوبی که زنگولۀ زیبایی از آن آویزان بود، خوابانده بودند. دوست و آشنا به دیدن دختر کوچولو میآمدند و آنها را خوشحال میکردند. پدربزرگ که آمد گفت: بهبه! چه دختری! وقتی بزرگ شد، میتواند گوسفندها را به چرا ببرد.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۶۰ صفحه