کتاب چرم ساغری
معرفی کتاب چرم ساغری
کتاب چرم ساغری نوشتهٔ اونوره دو بالزاک و ترجمهٔ محمود اعتمادزاده (م. ا. به آذین) است. انتشارات علمی و فرهنگی این رمان مشهور فرانسوی را منتشر کرده است.
درباره کتاب چرم ساغری
کتاب چرم ساغری حاوی یک رمان فرانسوی است که در سال ۱۸۳۱ میلادی نوشته شده است. داستان این رمان در اوایل قرن ۱۹ میلادی و در پاریس میگذرد. مرد جوانی یک قطعهٔ جادویی از چرم را پیدا میکند که تمام خواستههای او را برآورده میکند؛ با این وجود برای هر آرزوی اعطاشده، بخشی از انرژی بدنی این مرد جوان کم و مصرف میشود. پیش از اتمام کتاب، اونوره دو بالزاک با انتشار یک مجموعه مقالات و قطعات داستانی در چندین مجلهٔ پاریسی، هیجان را در این مورد ایجاد کرد. اگرچه او پنج ماه از تحویل نسخهٔ خطی عقب افتاده بود، موفق شد علاقهٔ کافی برای مطالعهٔ این رمان را ایجاد کند. این رمان بلافاصله پس از انتشار آن به فروش رفت و چاپ دوم که شامل مجموعهای از ۱۲ داستان فلسفی دیگر بود، یک ماه بعد منتشر شد. این رمان از عناصر خارقالعادهای بهره میبرد، اما تمرکز اصلی آن نمایش زیادهخواهی ماتریالیسم بورژوایی است. توجه بالزاک به جزئیات برای توصیف خانهٔ قمار، یک فروشگاه عتیقهفروشی، یک ضیافت سلطنتی و سایر مناطق محلی موردتوجه قرار گرفته است؛ کتاب او همچنین شامل جزئیاتی از زندگی خودش بهعنوان یک نویسندهٔ مبارز است. موضوع اصلی رمان «چرم ساغری» را تضاد بین میل و طول عمر دانستهاند. پوست جادویی، نمایانگر نیروی زندگی مالک است. در این رمان، شاید بیش از هر اثر دیگر بالزاک، روح بدبینیِ نویسنده منعكس شده است. بسیاری از مسائلی كه بدان اشاره شده است، برای زمان حاضر تازگی دارد و میتواند آموزنده باشد. بالزاک، رمان چرم ساغری را زیر عنوان «مطالعات فلسفی» جای داده است؛ در واقع این رمان عجیب، مسئلهای خاص (زندگی فرد) را مطرح میکند. چرم ساغری طلسمی است که گویی زندگی را در خود متراکم ساخته است.
خواندن کتاب چرم ساغری را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی قرن ۱۹ فرانسه و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره انوره دوبالزاک
انوره دو بالزاک در سال ۱۷۹۹ به دنیا آمد و در سال ۱۸۵۰ درگذشت. او نویسنده و نمایشنامهنویسی فرانسوی است. بالزاک بهواسطهٔ شرح بیپرده و دقیق از جامعهٔ فرانسه، بهعنوان یکی از بنیانگذاران رئالیسم در ادبیات مدرن اروپایی شناخته میشود. شخصیتهای داستانهای بالزاک پیچیده و چندبعدی هستند و اشیای بیجان، بهخوبی با شخصیتهای انسانی همراه و آمیخته میشوند؛ بهگونهای که پاریس بهعنوان یک شهر، ویژگیهای انسانی مییابد. بالزاک بر روی بسیاری از نویسندگان همعصر خود مانند «امیل زولا» و «چارلز دیکنز» تأثیر گذاشت. او در دوران کودکی اهل مطالعه و پرشور بود؛ ازاینرو در ساختار بستهٔ مدارس آن زمانِ فرانسه نمیگنجید. دوران کودکی سختی را گذراند؛ زیرا روشهای تربیتی خاص و البته آزاردهندهای در آن زمان رایج بود که با سختگیری اجرا میشد. ارادهٔ اخلاقی و نگرش خاص درونی او مشکلاتی را در موفقیت او در زندگی و کسبوکار ایجاد کرد. زمانی که از مدرسه فارغالتحصیل شد در یک دفتر حقوقی مشغول به کار شد، اما اتفاقهای غیرانسانی و روند کسالتبار آن موجب شد بالزاک از این کار کنارهگیری کند. بالزاک دربارهٔ تجربهٔ کار در دفتر حقوقیاش گفته بود که این شغل، یک آدم معمولی با روند زندگی عادی و یکنواخت میسازد و او تحمل این زندگی را ندارد؛ بالزاک همچنین مشاغلی همچون نشر، چاپ، نقد ادبی، تجارت و... را امتحان کرد، اما در همهٔ آنها شکست خورد. آنچه او در کتاب «کمدی انسانی» مینویسد، انعکاسی از دشواریهای زندگی شخصی او در همین دورانها است. «کمدی انسانی» مجموعهای نزدیک به ۹۰ داستان کوتاه و رمانهای او است که در کنار هم میکوشند تصویری همهسویه از جامعهٔ انسانی را به نمایش بگذارد. پس از چند اثر نمایشی ناموفق و چند رمان اولیه، رمان «چرم ساغری» در سال ۱۸۳۱ و «اوژنی گرانده» در سال ۱۸۳۳، رمانهای پرفروش بالزاک به شمار میروند. پس از این، موفقیت بیشتری برای رمانهای بعدی بالزاک به دست آمد. «بابا گوریو» و «زنبقدره» از دیگر آثار مشهور و شناختهشدهٔ بالزاک برای پارسیزبانها هستند. رمان «آرزوهای بربادرفته» نیز یکی دیگر از آثار این نویسندهٔ فرانسوی است. انوره دوبالزاک عادت کاری عجیبی داشت. او بیشتر، شبهای طولانی به نوشتن میپرداخت و این روش زندگی، روی تندرستی او اثر گذاشت. سرانجام او در ۵۱سالگی و درحالیکه تنها ۵ ماه از تنها ازدواج دیرهنگامش میگذشت، در پاریس درگذشت.
بخشی از کتاب چرم ساغری
«رافائل جواب داد: «اه! برو گم شو. من اگر حوادث ناچیزی را که در روح من تأثیر داشتند و آن را با ترس و تشویش بار آوردند و مدتها مرا در همان سادگی بدوی جوانی نگه داشتند برایت نگویم، تو چگونه میتوانی احساسات مرا درک بکنی؟ باری، تا ۲۱ سالگی سرم زیر یوغ استبدادی که مانند مقررات زندگی رهبانی سخت و سرد بود خم شده بود. برای آنکه رنج و اندوه زندگی خود را به تو بنمایانم، شاید کافی باشد که پدرم را برای تو توصیف کنم: او مردی بود بلندبالا، لاغر و خشکیده، با چهرهای مثل تیغهٔ چاقو باریک، رنگپریده، مختصرگو، مانند پیردختران مردمآزار و مثل یک رئیس دایره پروسواس. مقام پدریاش بر اندیشههای سبک و شادمانهام سایه میانداخت و آنها را گویی زیر یک گنبد سربی زندانی میکرد. هر بار که میخواستم یک احساس شیرین و مهرآمیز به او ابراز کنم، برخوردش با من مانند کودکی بود که همالآن حرف نسنجیدهای از دهان بیرون میآورد. من خیلی بیش از آنچه سابقاً از آموزگاران خود میترسیدم از او وحشت داشتم. در چشم او من همیشه هشتساله بودم. به نظرم میرسد که هنوز او را در مقابل خود میبینم. با آن سرداری بلوطیرنگ خویش، که در آن مانند شمعهای بزرگ مراسم عید فصح خود را راست نگه میداشت، به این ماهیدودی میمانست که آن را در کاغذ سرخرنگ یک تصنیف هجایی پیچیده باشند. با این همه، من پدرم را دوست داشتم. در واقع، مرد درستی بود. سختگیری، اگر با سجایای عالی و خلقوخوی پاک توجیه گردد و ماهرانه با نیکی و شفقت آمیخته شود، شاید مورد نفرت ما قرار نگیرد. پدرم اگر هیچ وقت از من دور نشد، اگر تا بیستسالگی ده فرانک، ده فرانک بیمقدار، در اختیار من نگذاشت ــ آخ! گنج عظیمی که بیهوده آرزوی تصاحب آن را داشتم و به امید آن خواب لذتهای ناگفتنی میدیدم ــ باری، در عوض سعی داشت سرگرمیهایی برایم فراهم کند. پس از آنکه طی ماههای متوالی وعدهٔ تفریحی را به من میداد، مرا به تئاتر بوفون یا به یک کنسرت و یا یک مجلس پایکوبی میبرد که هر بار امیدوار بودم در آن محبوبهای سراغ کنم. این برای من معنایی جز استقلال نداشت، ولی من خجول و ترسو بودم، زبان محاورهٔ سالنها را نمیدانستم و کسی را هم آنجا نمیشناختم؛ به همین جهت همیشه با قلبی همچنان تازه و همچنان انباشته به آرزوها به خانه برمیگشتم. پس از آن، چون پدرم مرا مانند یک اسب سربازخانه لگام زده بود، صبح روز دیگر باز نزد وکیل دعاوی یا به دانشکدهٔ حقوق یا به دادگاه میرفتم. دور شدن از راه یکنواختی که پدرم پیشپای من نهاده بود، جز برانگیختن خشم او ثمری نداشت و او مرا تهدید کرده بود که به اولین خطایی که از من سر بزند، مرا در حکم ملوان به یک کشتی که به جزایر آنتیل میرود بفرستد. به همین جهت، وقتی که تصادفاً جرئت میکردم یک دو ساعتی به گردش و تفریح بروم، از ترس لرزه بر اندامم مینشست. نیروی تخیلی بینهایت بیبندوبار، قلبی سخت عاشقپیشه، روحی بسیار مهربان و سرشتی شاعرانه را در نظر مجسم کن که با مردی که بهانهگیرتر و خودکامتر و خونسردتر از او در دنیا نتوان یافت، پیوسته روبهرو باشد.»
حجم
۳۷۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۰۲ صفحه
حجم
۳۷۷٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۰۲ صفحه
نظرات کاربران
عالی