کتاب قصه خواب
معرفی کتاب قصه خواب
کتاب قصه خواب دو اثر از دو نمایشنامهنویس معروف دنیا تنسی ویلیامز و شون اوکیسی با ترجمهٔ زهره خلیلی است و نشر قطره آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب قصه خواب
قدرت و قوت نمایش تکپردهای از اهمیت بسیاری برخوردار است. بخشی از این قدرت از خواستهای که از نمایش میرود برمیخیزد. نمایشنامهنویس باید حرفی برای گفتن داشته باشد، حرفی انسانی و در عین حال شخصی. اگر نمایش کوتاه از این فاکتور برخوردار باشد، میتواند تأثیرگذار باشد. دو نمایشی که در این کتاب میآید موشکافانه، عمیق و پر قدرت است و نویسندگان آنها از پختگی و بلوغ برخوردارند.
تنسی ویلیامز (۱۹۱۱ ـ ۱۹۸۳) یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان معاصر در ادبیات آمریکا محسوب میشود. وی پس از سالها گمنامی با نمایشنامهٔ «باغوحش شیشهای» که بهنوعی داستان زندگی خالی از امید خود اوست، ناگهان مشهور میشود و این سرآغاز موفقیتهای پیاپی بعدی اوست. ویلیامز در زمینهٔ داستاننویسی، شعر، مقاله و خاطرات نیز آثاری دارد و اغلب کارهای نمایشی او تبدیل به فیلم شدهاند. در بیشتر آثار خود هواهای نفسانی و محرومیت های جامعهای مضطرب و آشفته را بررسی کرده و باز نموده است و به عنوان شاعر تئاتر، مخصوصاً از لحاظ صحنههایی با جذابیت بسیار و گفتوگوهای درخشان و برجسته، قابل توجه است.
نمایش «۲۷ واگن پر از پنبه» نمایشی تکپردهای است از تنسی ویلیامز که از آن با عنوان «کمدی می سی سی پی» نیز نام برده میشود و الیا کازان نیز فیلمی بر اساس آن با نام «عروسک کوچولو» ساخته است.
شون اوکیسی (۱۸۸۱ ـ ۱۹۶۴) از شاعران و نمایشنامهنویسان بزرگ ایرلندی است. او که کودکیاش در سختی و تنگدستی گذشت در چهاردهسالگی موفق شد خواندن و نوشتن بیاموزد. نوجوانی او به کارهای سختی چون کارگری، سنگشکنی و بنایی گذشت. از سال ۱۹۱۳ که با آثار شکسپیر آشنا شد به نمایشنامهنویسی علاقهمند شد و امروز برخی منتقدان اروپایی او را در ردیف بزرگانی چون شکسپیر و ایبسن میدانند. اوکیسی از پیشروان رنسانس ادبیات ایرلند است و اوج توانایی وی به کارگیری عناصر تراژیک و کمیک در کنار یکدیگر است.
نمایش «قصهٔ خواب» بر احساس گناه تکیه دارد و اوکیسی با لحن هجوآمیز خود آن را به تصویر میکشد.
خواندن کتاب قصه خواب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران نمایشنامه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب قصه خواب
«صدا: (از آن طرف جادهٔ خاکی) خانم مگان؟
فلورا: بله؟
صدا: شما نمیخواین بیاین تماشا؟
فلورا: خیلی دلم میخواد اما جیک ماشینو برده.
صدا: خب بیاین با ما بریم!
فلورا: آخه نمیتونم در و پیکرو باز بذارم! جیک کلیدا رو با خودش برده. شماها فکر میکنین چی آتیش گرفته؟
صدا: اتحادیهٔ پنبهکارا!
فلورا: اتحادیهٔ پنبهکارا؟
ماشین استارت میزند و دندهعقب میرود.
اوه خداااااای من! (بهزحمت از ایوان بالا میرود و روی تابی که رو به تماشاچی است مینشیند. اندوهگین با خود صحبت میکند.) هیچ کی! هیچ کی! هیچوقت! هیچوقت! هیچ کی!
صدای ملخها شنیده میشود. صدای موتور ماشینی که از راه میرسد و پشت خانه پارک میکند شنیده میشود. پس از یک دقیقه جیک سلانهسلانه سروکلهاش پیدا میشود.
فلورا: (با لحنی بچگانه و باکج خلقی) خوبه!
جیک: موضوع چیه، کوچولو؟
فلورا: هیچوقت نمیدونستم که یه آدم میتونه اینقدر بدجنس و بیفکر باشه!
جیک: ای بابا، دوباره یه عریضهٔ طویل و دراز، خانم مگان. این بار دیگه از چی شاکی هستی؟
فلورا: بدون اینکه یه کلمه بگی از خونه جیم میشی!
جیک: خب ایرادش چیه؟
فلورا: من که بهت گفتم سرم داره درد میگیره و باید بخوابم، تو خونه یه بطری کوکا هم نداشتیم و تو گفتی لباساتو بپوش تا همین الان یه سر بریم شهر و خرید کنیم. منم حاضر شدم، اما نتونستم کیف سفید چرمیامو پیدا کنم. بعدش یادم افتاد رو صندلی جلو ماشین جا گذاشتم. اومدم بیرون که ورش دارم دیدم آقا تشریف ندارن. رفتن! بدون یه کلمه! بعدشم اون انفجار بزرگ! دست بزن ببین قلبم چهطوری داره میزنه!...»
حجم
۵۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۵۳٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه