کتاب دزد جادوگر (کتاب سوم؛ جادوگر واقعی)
معرفی کتاب دزد جادوگر (کتاب سوم؛ جادوگر واقعی)
کتاب دزد جادوگر (کتاب سوم؛ جادوگر واقعی) نوشتهٔ سارا پرینیز و ترجمهٔ نرگس جلالتی است. انتشارات کتابسرای تندیس این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان فانتزی آمریکایی برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب دزد جادوگر (کتاب سوم؛ جادوگر واقعی)
کتاب دزد جادوگر (کتاب سوم؛ جادوگر واقعی) حاوی سومین جلد از یک مجموعه رمان برای کودکان است. این رمان که چندین فصل دارد، جزو مجموعهای است که داستانش در شهری که منبع جادویش رو به کاهش گذاشته است، میگذرد. در این شهر پای پسرکی به یک زندگی جادوگرانه و پرماجرا باز میشود. «کان» همان روزی که جیب «نوری» را زد و به سنگ جادوی جادوگر دست زد، باید میمرد؛ سنگی که از آن برای متمرکزکردن جادو و اجرای طلسمها استفاده میشود. این نوجوان بهدلیل نامعلومی زنده ماند. این موضوع توجه نوری را جلب میکند و او کان را دستیار خودش میکند؛ به این شرط که پسرک برای خودش سنگ جادو پیدا کند، ولی کان بین درسهای جادوگری و کمک به نوری برای پیداکردن جواب این سؤال که چه کسی یا چه چیزی جادوی شهر را میدزدد، زمان کمی برای جستوجوی سنگش دارد. با آنها همراه شوید در این رمان آمریکایی که نامزد جایزهٔ E.B. White Read Aloud در سال ۲۰۰۹، نامزد جایزهٔ نوجوان آیووا در سال ۲۰۱۱ و نامزد جایزهٔ کتاب خوانندگان نوجوان Rebecca Caudill در سال ۲۰۱۲ میلادی بوده است. کتاب جادوگر واقعی سومین جلد از مجموعهٔ «دزد جادوگر» (The Magic Thief) است. این مجموعهٔ فانتزی چهارجلدی، مناسب گروه سنی کودکان بوده و نویسندگی آن را سارا پرینیز بر عهده داشته است.
خواندن کتاب دزد جادوگر (کتاب سوم؛ جادوگر واقعی) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دزد جادوگر (کتاب سوم؛ جادوگر واقعی)
«نگهبان مرا روی پاهایم بلند کرد و دستانم را کشید و بیرون برد، از میان راهروی کاخ گذشتیم و از پلههای پهن جلویی بیرون رفتیم. در وسط حیاط کاخ سپیدهدم یک چوبهٔ دار از جنس چوب با سکویی بلند و پلههای که به طرف سکو کشیده شده بود و یک طنابِ دار که از یک تیرِچوبی آویزان شده بود، ساخته بودند.
آنها تمام شب روی آن کار کرده بودند. ولی اصلاً صدایی نشنیده بودم؛ آنها همین الان تصمیم گرفتند که چنین حکمی را اجرا کنند.
جمعیتی بالغ بر هزاران نفر جمع شده بودند که با آمدن من برگشتند و به من خیره شدند. نگهبانان زیادی دورتادور ما را احاطه کرده بودند. آنها به زور از میان جمعیت که در سکوت فرورفته بودند روی پلهها قدم گذاشتند و مرا به طرف سکو کشاندند.
نیمبل آنجا بود. در حالی که به من نگاه میکرد، پرسید: «تفتیش شده؟»
کرن خیلی کوتاه در حالی که پشت من بود گفت: «بله انجام شده.»
نه من تفتیش نشدم. زمانی که کنار من ایستاد نگاه سریعی به او انداختم، اما صورتش بیروح بود انگار از سنگ ساخته شده بود.
نیمبل که سرآستین ردایش را مرتب میکرد، گفت: «خیلی عالیه. شروع کنید.»
دو تا از نگهبانان دستم را گرفتند و نگهبان دیگری به دنبال ما آمد، مرا از روی پلههای چوبی به طرف سکو جایی که طنابِ دار آویزان بود و جعبهای چوبی که زیر آن قرار داشت تا مجرم روی آن بایستد، کشاندند.
بالای پلهها ایستادم و نگهبانان مرا به طرف جعبه کشاندند و روی آن نشاندند. سعی کردم پایین بپرم که نگهبانان در هر طرف ایستادند و دستانم را محکم نگه داشتند بنابراین هیچ حرکتی نمیتوانستم بکنم.
در حالی که در برابر نگهداشتن دستانم مقاومت میکردم، نگهبان سوم رسید و طنابِ دار کلفت را گرفت و گفت: «چانهات را ببر بالا.» دو تا نگهبان محکم دستانم را نگه داشته بودند.
چانهام را پایین آوردم.
یکی از نگهبانها موهایم را گرفت و یکهو سرم را کشید. آسمان مثل یک تکه کاغذ سفید با ابرهایی به رنگ جوهر دیده میشد. سپس طناب را روی سرم انداختند که روی گردنم سنگینی میکرد.
نفسم را حبس کردم و حیاط را به دقت از نظر گذراندم. هوا سرد بود. مدت طولانی از شهر دور بودم و زمستان شهر را پوشانده بود. شاخههای سیاه درختان نزدیک به دروازههای جلویی کاخ سپیدهدم در دمای صفر درجه یخزده بودند. دستهای از پرندههای سیاه روی درختان و نوک میلههای آهنی روی دیوارهای اطراف حیاط نشستند که به نظر بیاحساس و خاکآلود میرسیدند.
سنگ جادویم با صدای تاپتاپ در درونم موج میزد؛ پیپ خیلی دور نبود. شاید اژدها روی درختی با پرندهها پنهان شده بود.
صدای پاهایی را روی پلههای چوبی شنیدم و کرن در حالی که تکهای کاغذ تا شده در دست داشت روی سکو به ما ملحق شد. با لحنی تند گفت: «شروع میکنیم.»
نگهبان طناب کلفت را دور گردنم انداخت، گره را محکم کرد طوری که زیر گوشم قرار بگیرد. نگهبانان دستهایم را رها کردند و کنار ایستادند.»
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه
حجم
۱٫۰ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۱۲ صفحه