کتاب دزد جادوگر (کتاب اول)
معرفی کتاب دزد جادوگر (کتاب اول)
کتاب دزد جادوگر (کتاب اول) نوشتهٔ سارا پرینیز و ترجمهٔ مهسا عاصی است. انتشارات کتابسرای تندیس این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان فانتزی آمریکایی برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب دزد جادوگر (کتاب اول)
کتاب دزد جادوگر (کتاب اول) [The Magic Thief] حاوی نخستین جلد از یک مجموعه رمان برای کودکان است. این رمان که ۳۶ فصل دارد، جزو مجموعهای است که داستانش در شهری که منبع جادویش رو به کاهش گذاشته است، میگذرد. در این شهر پای پسرکی به یک زندگی جادوگرانه و پرماجرا باز میشود. «کان» همان روزی که جیب «نوری» را زد و به سنگ جادوی جادوگر دست زد، باید میمرد؛ سنگی که از آن برای متمرکزکردن جادو و اجرای طلسمها استفاده میشود. این نوجوان بهدلیل نامعلومی زنده ماند. این موضوع توجه نوری را جلب میکند و او کان را دستیار خودش میکند؛ به این شرط که پسرک برای خودش سنگ جادو پیدا کند، ولی کان بین درسهای جادوگری و کمک به نوری برای پیداکردن جواب این سؤال که چه کسی یا چه چیزی جادوی شهر را میدزدد، زمان کمی برای جستوجوی سنگش دارد. با آنها همراه شوید در این رمان آمریکایی که نامزد جایزهٔ E.B. White Read Aloud در سال ۲۰۰۹، نامزد جایزهٔ نوجوان آیووا در سال ۲۰۱۱ و نامزد جایزهٔ کتاب خوانندگان نوجوان Rebecca Caudill در سال ۲۰۱۲ میلادی بوده است. کتاب دزد جادوگر اولین جلد از مجموعهٔ «دزد جادوگر» است. این مجموعهٔ فانتزی چهارجلدی، مناسب گروه سنی کودکان بوده و نویسندگی آن را سارا پرینیز بر عهده داشته است.
خواندن کتاب دزد جادوگر (کتاب اول) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دزد جادوگر (کتاب اول)
«کارم احمقانه بود. دوباره گفتم: «لوثفالاس.» و سر پا ایستادم. نور سنگ جادویم ضعیفتر از همیشه شد، طوری که فقط دستم را روشن میکرد و باعث میشد سبز و رنگپریده به نظر برسد. بقیهٔ اتاق را تاریکی فرا گرفته بود. یک مار تباهی از سقف روی پس گردنم افتاد، یک سنگینی سرد و ناخوشایند. مورمورم شد، دستم را پشتم بردم و سنگ جادویم را به آن زدم، این یکی افتاد ولی یکی دیگر از روی زمین بلند شد و دور پایم پیچید. با پایم پرتش کردم و فوراً سمت در رفتم. توی نور ضعیف سنگم، قفل زنگزده را با آن سوراخ وسطش دیدم.
سنگ جادویم را روی قفل گذاشتم؛ با آن یکی دستم یک مار تباهی را از
روی صورتم کندم. فریاد زدم: «سِسامِی!» و پشت سرش تک تک طلسمهای بازکنندهٔ دروازهای را که بلد بودم گفتم. به قفل گفتم باز شو! اینها هیچکدام طلسمهای درست نبودند؛ لابد جادو درخواستم را نمیفهمید. امّا اگر میخواست نجاتش بدهم، باید کمکم میکرد از دست مارها خلاص بشوم و از آن اتاق بیرون بروم.
هیچ اتّفاقی نیفتاد. دریغ از کوچکترین اثری از جادو. مارهای بیشتری از بالای سر میافتادند، یک سنگینی سرد و مرده؛ بقیه روی زمین میخزیدند و از پاهایم بالا میرفتند. یک شالگردن سرد دور گردنم خزید و گلویم را فشرد. سعی کردم نفس بکشم، سنگ را محکم به قفل کوبیدم و طلسمهای بازکننده را دوباره به زحمت گفتم.
درخشش سنگ کاملاً خاموش شد؛ مارهای تباهی دورم پیچیدند. بعد جادو خودش را جمع کرد. یکهو از سنگ جرقههایی با صدای جلیز و ولیز بیرون زد، به قفل اصابت کرد و منفجر شد. خودم را به در چسبانده بودم. مدام دستگیره را تکان میدادم و مارها را از خودم دور میکردم که یکهو از اتاق پرت شدم بیرون، توی راهرو.»
حجم
۸۰۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
حجم
۸۰۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه