دانلود و خرید کتاب وقتی کلاغ ها می رقصند مریم فرهادی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب وقتی کلاغ ها می رقصند

کتاب وقتی کلاغ ها می رقصند

نویسنده:مریم فرهادی
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب وقتی کلاغ ها می رقصند

کتاب وقتی کلاغ‌ها می‌رقصند نوشتۀ مریم فرهادی در گروه انتشاراتی ققنوس منتشر شده است. این مجموعه شامل ۸ داستان کوتاه با زمینه‌ای اجتماعی است که در فضایی وهم‌آلود و چندلایه روایت می‌شوند. داستان‌های این کتاب با درگیر کردن ذهن خواننده و پردازش کابوس‌هایی که از درون شخصیت‌ها برخاسته‌اند، مرز میان واقعیت و توهم را به چالش می‌کشند.

درباره کتاب وقتی کلاغ‌ها می‌رقصند

این مجموعه داستان فضایی منحصر‌به‌فرد دارد که در آن شخصیت‌های اصلی درگیر اتفاقات و کابوس‌هایی می‌شوند که نماد درگیری‌های درونی و ترس‌های نهفته آن‌ها است. فضای وهم‌آلود این داستان‌ها باعث می‌شود خواننده به همراه شخصیت‌ها قدم به دنیایی ناشناخته بگذارد و واقعیت را از نگاه آنان تجربه کند. سبک روایی این کتاب، با ترکیبی از رئالیسم و عناصر سورئال، باعث می‌شود هر داستان به گونه‌ای به موضوعات اصلی مانند هویت، احساسات سرکوب‌شده و تنهایی بپردازد. نویسنده با استفاده از زبان روان و تصویرسازی‌های خلاقانه توانسته است مفاهیم پیچیده را به‌صورتی ملموس به تصویر بکشد.

یکی از ویژگی‌های این اثر، توانایی نویسنده در ترکیب واقعیت با لایه‌هایی از توهم و تخیل است. مریم فرهادی، نویسندۀ ایرانی متولد سال ۱۳۶۷، پیش از این با کتاب کفترباز در سال ۱۳۸۸ وارد عرصۀ ادبیات شده است. او با تمرکز بر خلق داستان‌هایی که مرز میان واقعیت و توهم را بررسی می‌کنند، توانسته است سبکی خاص و تأثیرگذار در آثار خود ارائه دهد. وقتی کلاغ‌ها می‌رقصند، دومین کتاب او، نشان‌دهندۀ رشد و بلوغ قلم نویسنده و توانایی او در خلق داستان‌هایی عمیق و چندلایه است.

کتاب وقتی کلاغ‌ها می‌رقصند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب برای علاقه‌مندان به داستان‌های کوتاه اجتماعی با مضامین روان‌شناختی، وهم‌آلود و عمیق مناسب است. همچنین برای افرادی که به تجربه داستان‌هایی با فضایی غیرمعمول علاقه دارند، این مجموعه می‌تواند جذاب باشد.

بخشی از کتاب قاب‌های خالی

«گفتم: «خب دیوانه پولش کجا بود که تریاکش باشد.» همان سیگاری را هم که هر روز سر چهارراه گوشه لبش بود از این و آن گدایی می‌کرد. کارش همین بود، می‌ایستاد آن‌جا و الکی برای خودش چیز می‌خواند. اما کاسبی اصلی‌اش سر ظهر بود، هنوز مسجد کوچه اللّه اکبر نگفته بود شروع می‌کرد به اذان گفتن، گرچه درست و حسابی هم بلد نبود ولی بالاخره اذان بود و مردم هم خوششان می‌آمد. مخصوصا امام جماعت مسجد هر وقت از آن‌جا می‌گذشت پول خوبی بهش می‌داد. همه می‌گفتند دیوانه است. احمد می‌گفت: «از این خبرها نیست، مطمئنم از آن بی‌بته‌هاست. شاید اصلاً قاچاقچی باشد. این را مطمئنم که وضعش از همه ما بهتر است، فیلمش است، ببین چطور همه را گذاشته سر کار...»

لج کردم و گفتم: «چرند می‌گی، باز بی‌کار شدی گیر دادی به این بدبختِ گدا؟»

گفت: «شرط ببند، بهت ثابت می‌کنم.»

نمی‌دانم با چه عقلی گفتم: «باشه، شرط می‌بندیم.» از آن روز دیگر عباس و احمد ول‌کن ماجرا نبودند.

حالا رسیده بودیم به وسط قبرستان. عباس یکی دوقدمی جلوتر بود. احساس کردم مولکان یک چیزهایی فهمیده، مگر می‌شد نفهمد. اگر واقعا همانی بود که احمد می‌گفت باید می‌فهمید. داشت نزدیک چادرش می‌شد که من ماندم عقب، یعنی دیگر گفتم به جهنم هر چی بشود از این جلوتر نمی‌روم. هنوز از لای بریدگی چادر نرفته بود تو که برگشت. عباس همان‌طور خمیده ماند سر جایش. انگار خشکش زده بود. از توی سایه زیر کلاه کهنه‌اش که روی چشم‌هایش را پوشانده بود یک جفت چشم پیدا شد، یک جفت چشم که من تا به حال ندیده بودم. نقاب روی چشم چپش را برداشته بود و توی آن تاریکی دیدم که مردمک ندارد، واقعا نداشت، سفیدِ سفید بود.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

حجم

۴۴٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان