کتاب مه لقا
معرفی کتاب مه لقا
کتاب مه لقا (کتابهای قفسهٔ آبی) نوشتهٔ شهرام خلج است. نشر چشمه این رمان معاصر و ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب مه لقا
کتاب مه لقا (زنهای همسایه از چند روز پیش) حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که در سه بخش و چندین فصل نوشته شده است. در ابتدای این کتاب درمییابید که زنهای همسایه از چند روز پیش اصرار داشتند کارِ پیرزن تمام است، اما کسی دوروبرِ او است که نمیگذارد راحت جان بدهد. زنها بهخیال خودشان بالاخره باید کاری میکردند و آدمی را که مزاحم فرشتهٔ مرگ بود، از بالین پیرزن دور میکردند. شهرام خلج در سالهای آخر زندگی این زن کهنسال کنارش و مشتاق شنیدن سخنانش بود؛ فردی که مسبب نگارش این رمان ایرانی بوده است. این کتاب را بخوانید تا این فرد را بشناسید و داستان را هم دریابید. بهگفتهٔ نویسنده، رمان «مهلقا» از جسمی بیجان زاده شده است.
خواندن کتاب مه لقا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مه لقا
«تنها دوستش یکی از همکاران اداره بود، آدمی برخلاف خود او سرزنده و شاد. هیچکس نمیفهمید این دو با اینهمه تفاوت در روحیاتشان چهطور با هم اخت شدهاند و بهخصوص هیچکس درک نمیکرد دوست مهرعلی چهطور توانسته اینهمه سال ظاهر تلخ و رفتارهای غیرعادی او را تحمل کند. از همان ابتدای حضور مهرعلی در اداره انگار همینطوری بیدلیل به هم نزدیک شدند و دوستی سادهشان سالها دوام آورد. هر چند این اواخر او هم انگار طاقتش طاق شده بود و از مهرعلی دوری میکرد. اوایل دوستیشان بارها از سر دلسوزی سعی کرده بود مهرعلی را ترغیب کند به خانوادهاش نزدیک شود، اما مهرعلی واکنشهای تند و غیرمعمولی بروز میداد که موجب شد کمکم خوددارتر شود و حرمت دوستش را نگه دارد. اما از جهتهای دیگر سماجت میکرد. به قول خودش هر جوری بود میخواست این اربابزادهٔ عزلتگزیده، این بودای افسرده را با زندگی آشتی دهد. او و همسرش تا میتوانستند از اینجا و آنجا دختر دمبخت به او معرفی میکردند، علیرغم میل مهرعلی او را به مهمانیها و دورهمیهای شلوغ میبردند و حتی بدون اطلاع مهرعلی با چند دختر قرار هم گذاشتند تا شاید این دیوانه سر عقل بیاید، دستکم خر شود و دوباره زن بگیرد، اما نشد. تلاشهایشان در نهایت بیفایده بود و هربار جواب رد شنیدند.
دفعهٔ آخری که دوستش حالوروز بههمریختهٔ مهرعلی را دید کفری شد و بهاش توپید «ببین مهرعلی، مریضیات به کنار، آنقدر تو پیلهٔ تنگ خودت چپیدهای که حقیقتاً دیگر بو گرفتهای… جوری شدهای که هربار میبینمت حس میکنم داری جان میکنی، نفسهای آخرت است و خودت هم انگار دلت میخواهد زودتر از این دنیا بروی و خلاص شوی. اگر واقعاً اینقدر از زنده بودنت بیزاری چرا تحملش میکنی؟ نه، واقعاً راست میگویم. چرا خودت تمامش نمیکنی؟»
مهرعلی با سردی نگاهش کرد و پرسید «یعنی چهکار کنم؟ خودم را حلقآویز کنم؟ اگر اینهمه از دستم کلافهای که به مرگم هم راضی هستی چرا تنهایم نمیگذاری؟ بهتر نیست به جای غر زدن سر من بروی پی زندگی خودت و دست از سرم برداری؟»»
حجم
۲۸۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۷۶ صفحه
حجم
۲۸۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۷۶ صفحه
نظرات کاربران
حیف وقتی که برای خواندن کتاب گذاشتم
من که ازپیام کتاب سردر نیاوردم افسانه واقعیت درهم آمیخته که اش شله قلمکاری شده که به خواندنش نمی ارزد حیف این همه وقت که صرف خواندنش کردم
فقط برای وقت پر کردن خوبه وگرنه اصلا خوب نیست چیز خاصیم نداره