کتاب خلیج نقره ای
معرفی کتاب خلیج نقره ای
کتاب خلیج نقره ای نوشتهٔ جوجو مویز و ترجمهٔ یاسمن فروغیفر است و نشر میلکان آن را منتشر کرده است. این کتاب داستانی عاشقانه و پر از رمز و راز است.
درباره کتاب خلیج نقره ای
خلیج نقره ای رمانی نوشتهٔ جوجو مویز (۱۹۶۹)، روزنامهنگار و رماننویس انگلیسی است. او با نوشتن رمانهای عاشقانه به شهرتی جهانی دست یافت. من پیش از تو، من پس از تو، دختری که رهایش کردی از جمله مهمترین آثار اوست.
مایک دارمر از لندن به سمت بندری در استرالیا میرود تا تجارتی را در یک هتل راه بیندازد. اما خلیج نقرهای مانند هیچ خلیج دیگری نیست و ساکنان منطقه و کارکنان هتل، داستان را به گونهای پیش میبرند که روی خشن و خشمناک مایک رفته رفته ظاهر میشود.
خواندن کتاب خلیج نقره ای را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران رمانهای خارجی پیشنهاد میکنیم.
درباره جوجو مویز
جوجو مویز در ۴ اوت سال ۱۹۶۹ در لندن به دنیا آمد. او روزنامهنگاری انگلیسی است که از سال ۲۰۰۲ به نوشتن رمانهای عاشقانه مشغول است.
مویز یکی از چند نویسندهای است که دو بار برندۀ جایزه سال رمان عاشقانه (Romantic Novel of the Year Award) بهوسیلۀ انجمن نویسندگان رمانهای عاشقانه (Romantic Novelists' Association) شده است. آثار او به ۱۱ زبان مختلف دنیا ترجمه شدهاند.
فهرست کتابهای جوجو مویز:
باران پناه دهنده (۲۰۰۲)
میوه خارجی (۲۰۰۳)
مرکز فروش طاووس (۲۰۰۴)
کشتی عروس ها (۲۰۰۵)
خلیج نقرهای (۲۰۰۷)
موسیقی شب (۲۰۰۸)
اسب رقاص (۲۰۰۹)
آخرین نامه از معشوقت (۲۰۱۰)
من پیش از تو (۲۰۱۲)
ماه عسل در پاریس (۲۰۱۲)
دختری که رهایش کردی (۲۰۱۲)
یک به علاوه یک (۲۰۱۴)
پس از تو (۲۰۱۵)
تک و تنها در پاریس (۲۰۱۷)
باز هم من (۲۰۱۸)
بخشنده ستارهها (۲۰۱۹)
بخشی از کتاب خلیج نقره ای
اگه دستتون رو از مچ داخل شیشهی بیسکوییتی که تو موبی یک وجود داره فرو کنین، حداقل میتونین سه نوع بیسکوییت پیدا کنین. یوشی گفت که خدمهی قایقهای دیگه همیشه از بیسکوییتهای کمتری استفاده میکنن و آراروتها رو با بستهبندیهایی کمارزش از مغازهها میخرن. اون داشت حساب میکرد که اگه مجبور میشدی بیرون بری و صدوپنجاه دلار بابت صید دلفینها خرج کنی، حداقل چیزی که میتونستی انتظار داشته باشی یه بیسکوییت درستحسابی بود. پس اون بیسکوییتهای کَرهای و بزرگ با طعم جو و دارای دو لایه شکلات، اسکاچ فینگرز و مینت اس لایسز پیچیدهشده تو یه ورقه رو خرید و بهندرت اگه از این اینها صرفنظر میکرد، بیسکوییتهای خونگی میآورد. لنس، ناخدا گفت که این بیسکوییتهای درستحسابی رو خریده، چون خیلی خوبن و مجبوره همهشون رو بخوره و اینم گفت که اگه رئیسشون متوجه شه که اون اینقدر پول بابت این بیسکوییتها خرج میکنه، اونو مثل گریبالدی له میکرد. درحالیکه موبی یک داشت بهسمت خلیج میاومد به بیسکوییتها خیره شده بودم. وقتی یوشی داشت به مسافرا چای و قهوه تعارف میکرد، سینی رو بالا آوردم. قبل از اینکه این شانسو داشته باشم یکی از بیسکوییتها رو امتحان کنم، مطمئن بودم که اونا همهی بیسکوییتها رو نمیخورن. با وجود اینکه میدونستم اگه برم تو کابین، اون بهم این اجازه رو میده که ازشون بردارم، چندتاشون رو بدون اجازه برداشتم.
«از موبی یک به سوزان، دیشب چقدر آبجو تو شکمتون ریختین؟ مثل یه آدم یه پای مست دارین مسیر رو میرین.»
لنس داشت تو رادیوی کشتی خبر میداد و در همین حین منم دستم رو بهسمت شیشهی بیسکوییتها بردم و آخرین بیسکوییت رو هم بیرون کشیدم. مخابرهی کشتی به کشتی ناگهان صدای عجیبی رو ایجاد کرد و زمزمههایی اومد که من اصلاً نمیفهمیدم چیه. لنس دوباره تلاش کرد: «از موبی یک به سوزان عزیز، بهتره کشتیت رو بهسمت راست هدایت کنی. چهار نفر از مسافرات اومدن نزدیک میلهها و هر وقت که کشتی رو منحرف میکنی اونها بهسمت پنجرهها پرتاب میشن.»
صدای لنس مکگریگور یه جوری بود که انگار مثل کنارههای قایق با سیم ظرفشویی اونو ساییدی. بعد یکی از دستهاش رو از رو فرمون قایق برداشت و یوشی یه لیوان قهوه بهش داد. خودم رو پشت یوشی قایم کردم. لباس آبی نیروی دریاییش مثل سکه برق میزد.
لنس پرسید: «گریک رو ندیدی؟»
یوشی سرش رو تکون داد. «قبل از اینکه راه بیفتیم دیدمش.»
«اون خیلی زیادهروی کرده، بههمینخاطر نمیتونه مستقیم بره.»
لنس تو همین حین از پنجرهای که قطرات بارون مثل شبنم روش نشسته بودن، به قایق کوچیکتری اشاره کرد. «دارم بهت میگم یوشی، مسافراش میخوان پولشون رو برگردونه. یکی از مسافرا که کلاه سبز داره از وقتیکه از جزیرهی بریک نویز عبور کردیم، سرش رو بلند نکرده. چه مشکلی برای این پسره پیش اومده؟»
یوشی تاکومار به جرئت میتونم بگم زیباترین موهایی رو داشت که تا حالا دیدم. موهاش درست مثل ابرهای سیاهی دور صورتش ریخته بود که هیچوقت رطوبت هوا و وزش باد بههم نمیریختشون. در مقابل موهای فریبندهی یوشی من یه تار از موهام رو با انگشتام گرفتم و اونو مثل ریگی سفت و سخت حس کردم، با اینکه ما فقط نیم ساعت تو آب بودیم. دوستم لارا وقتی چهارده سالش شد بهم گفت تا چهار سال دیگه مامانش بهش اجازه میده موهاش رو رنگ کنه. همون موقع بود که لنس نگاهی به من انداخت. حدس میزدم که این کارو میکنه. «تو اینجا چیکار میکنی دخترهی چشمسفید؟ مادرت پدرم رو درمیآره، مگه تو مدرسه یا کار دیگهای نداری؟»
«تعطیلیم.»
حجم
۳۶۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۴۰ صفحه
حجم
۳۶۵٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۴۰ صفحه
نظرات کاربران
فعلا اولشم ولی ترجمه طوری هست که شاید بیخیال خوندنش بشم
چرا تصویر همه کتابای جوجومویز این شکلیه همشون یه دخترن که تو دریا واستادن چه جالب 😁 😁 😁
ترجمه یه جوریه ...مثه کتاب های دیگه اش نمیتونم خوب ارتباط برقرار کنم
داستانش جذاب نبود و خیلی خسته کننده بود فقط درمورد دریا و کوسه و زندگی معمولی شخصیت داستان بود بزور خواندمش نسبت به کتابهای جوجومویز این بدترین کتاب بود
یک نظر بی ربط، این خانم زیادی پرکار نیستن؟ هربار میام تو طاقچه یه کتاب جدید ازش میبینم!!!
شاید بشه گفت نسیت بقیه کتاب های جوجو مویز عالی نباشه ، اوایل داستان خیلی حوصله سر بره اما کم کم ک وارد جزئیات زندگی آدم ها میشه داستان بهتر میشه
داستان خوبی داشت قابل تحسین بود.
چه خلاصه بدی نوشتید!!!
این که داستان از دید همه ی شخصیتها (از دید یه زن 75 ساله تا یه دختر بچه 11 ساله)تعریف میشه خیلی جالبه. کتاب یک به علاوه یک هم همین سبک رو داشت.متاسفانه ترجمه به طرز وحشتناکی افتضاح بود و
ترجمه اینقدر گنگ و مبهمه که بعد ٨٠ صفحه تصمیم گرفتم ادامه ندم.