کتاب آن باد
معرفی کتاب آن باد
کتاب آن باد مجموعه داستانی نوشتهٔ مریم افشار است و روشنگران و مطالعات زنان آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب آن باد
داستان و رمان یکی از راههای انتقال احساسات است. نویسنده برای بیان حقیقت احساسات و عواطفش به زبانی نیاز دارد که او را از سردی مکالمه روزمره دور کند و بتواند با آن خیالش را معنا کند و داستان و رمان همین زبان است. با داستان از زندگی ماشینی و شلوغ روزمره فاصله میگیرید و گمشده وجودتان را پیدا میکنید. این احساس گمشده عشق، دلتنگی، دوری و تنهایی و چیزهای دیگری است که سالها نویسندگان در داستانشان بازگو کردهاند.
داستان معاصر در بند چیزی نیست و زبان انسان معاصر است. انسان معاصری که احساساتش را فراموش کرده است و به زمانی برای استراحت روحش نیاز دارد. نویسنده در این کتاب با احساسات خالصش شما را از زندگی روزمره دور میکند و کمک میکند خودتان را بهتر بشناسید. این کتاب زبانی روان و ساده دارد و آیینهای از طبیعتی است که شاید بشر امروز فرصت نداشته باشد با آن خلوت کند. نویسنده به زبان فارسی مسلط است و از این توانایی برای درک حس مشترک انسانی استفاده کرده است.
داستانهای کتاب آن باد از این قرار هستند:
آن باد
سروِ آبی
تابستانِ سی و دو
شبی که طلوع گم شد
خواندن کتاب آن باد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آن باد
«دانشکده باستان شناسی سه شنبه بیست و دوم خرداد ماه شاهدِ مرگِ آرام و بیصدایِ دکتر یزدان مهر بود. فرهاد به استقبالِ مرگ رفت. آن لحظه کسی کنارش نبود؛ نه هورا، نه دو دخترش و نه ماه صنم، که بیامان بخواهند و خواهش کنند؛ «نرو برای تو زود است، برای ما خیلی زود است بیتو بمانیم». هیچ کس نبود، حتی آن روز آقای یدالهی - نیروی خدماتی دانشگاه- یادش رفته بود ساعت یک و ربع، فلاسکِ آب جوش دکتر یزدان مهر را عوض کند. پنجره اتاق باز مانده بود و نور مستقیم خورشید، موهای به چپ شانه شدهٔ فرهاد را میسوزاند. همان زمان که حلقهٔ رینگِ سادهاش در نور میدرخشید ضربانِ قلبِ هورا در خانه بالاتر میرفت. موبایل و تلفن مستقیم دانشگاه را گرفت اما فرهادش جواب نداد. خودش را دلداری میداد؛ «حتماً طبق معمول فقط با ماژیک آبی رنگش به کلاس رفته و کیف و موبایلش در اتاق جا مانده. مطمئنم پس از کلاس، دکتر پژمان را دیده و به اصرار او دعوت به چایی یا قهوه شده. حتماً به اتاقش که بیاید تماس میگیرد».
سه شنبهها، میزبانِ سه دانشجویِ کارشناسی ارشدش، برای راهنمایی پایان نامه هایشان بود. صبح همان روز در اتاق دکتر پژمان صبحانه مفصلی خورده بودند و برای عصر قرار گذاشتند باهم تمامِ طول خیابان را قدم بزنند. ساعت یازده جلسه شورای تحصیلات تکمیلی دانشکده برگزار شد و تنها غایب این نشست دکتر یزدان مهر بود. گوشیِ مویابلش بدون صدا بارها نامِ هورا و جانان را در حال تماس نشان میداد. اما فرهاد که چشمهایش را برای همیشه بسته بود متوجه نگرانیشان نشد. احسان کاظمی چند بار به در اتاق کوبید، پاسخی نشنید. صدایِ گرمِ بفرمائید، استادش نیامد. قرار بود امروز درباره فصل آخرِ پایان نامهاش از استاد راهنمایش سئوال کند. به اتاق دکتر پژمان رفت و از قرارِ ساعت دو بعد از ظهرش گفت. پژمان خندید و گفت: «دکتر تازگیها مشکوک شده تو اینطوری فکر نمیکنی؟» و بعد بلند خندید و گفت: «از دست تو پسر، تو هنوز همون فرهادِ بد قول و یک رأی اما جذابی». احسان کاظمی آرام خندید. صدایخنده و قدمهایشان در راهرو پیچید.
پژمان در زد، فرهاد را صدا کرد، دستگیره را پایین آورد، در باز بود. اولین تصویری که دیده شد، فرهاد پشت کامپیوتر بود، سر بر روی شانهاش گذاشته و چشمانش را بسته بود. انگار خوابش برده بود. تکانش دادند، هنوز بدنش گرم بود، شاید تا دقایقی پیش این دنیا بود. باید باور میکردیم فرهاد دقایقی پیش رفته است بدون هیچ بازگشتی. دنیای زیبا و با اصلالتاش را با همهٔ وابستگیها و دلبستگیهایش رها کرد. کاش احسان چون همیشه زودتر از ساعت دو میآمد تا پژمان اندکی زودتر دوستش را در آغوش بگیرد و فرصت خداحافظی داشته باشد، نه الآن که بدن بیجان و گرمِ فرهاد میانِ دستانش میلغزد. صفحه کامپیوتر ایمیل فرهاد را نشان میداد. تا اینجا پژمان به یاد دارد و بعد از آن را احسان برای دیگران بازگو کرد. جانان دیر رسید، وقتی رسید که آمبولانس پیکرِ بیجانِ پدرش را از دانشگاه برده بود. دو روزی فرهاد مهمان پزشکان بود و پس از آن به آرامی به خاک سپرده شد. پس از او، همه تنها شدند. هنوز همه میپرسند دانشکدهٔ باستان شناسی چطور دلش آمد فرهاد را اینگونه و اینقدر زود از دست دهد!؟ چطور دلش آمد برود و خانواده عزیزش را تنها بگذارد؟ من مطمئنم فرهاد زودتر از همه حس کرد از این به بعد تابِ ماندن نخواهد داشت! شاید به همین دلیل رفت!»
حجم
۹۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۰ صفحه
حجم
۹۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۵۰ صفحه