کتاب سگ ها و آدم ها
معرفی کتاب سگ ها و آدم ها
کتاب سگ ها و آدم ها نوشتهٔ فرشته مولوی است. گروه انتشاراتی ققنوس این مجموعه داستان کوتاه، معاصر و ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب سگ ها و آدم ها
کتاب سگ ها و آدم ها حاوی یک مجموعه داستان کوتاه و معاصر و ایرانی است. عنوان برخی از این داستانها عبارت است از «خداداد خوش است»، «همهٔ روزهای خدا»، «ایستگاه زرد»، «کلاغ هندی» و «دوری دیگر». فرشته مولوی این داستانها را از حدود ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۵ نوشته شده است. سه داستان اول این مجموعه، نخستینبار در سال ۱۳۷۰ و در نخستین مجموعه داستان این نویسنده با عنوان «پری آفتابی و داستانهای دیگر» (نشر قطره) منتشر شده است.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب سگ ها و آدم ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سگ ها و آدم ها
«به صدا بود که از کابوس کنده شدم ــ صدای نو، صدای کوچک. روشنی پس شیشه مات کدر شده است. پلکهای سنگینی که زخم نور خوردهاند! صدای توله تنها مانده! چه زود رهایش کرده است! دو سه باری صبح سحر و تنگ غروب ماچه سگ را دیدهام. روز احتیاط را از دست نمیدهد، فاصله را نگه میدارد ــ نه نگاهی، نه صدایی. با این همه مضطرب است؛ میان خرابه میپلکد، پشت درختی گم میشود، پس دیواری پناه میگیرد. صدای بیپناه. یوسف از ته چاه صدایم میکرد؟ دستی که بیهوده در هوا دراز شده است، پایین میافتد. توله بیخبر از واهمههای ماچه سگ حاشیه کوچه سرگردان میماند. میماند؟
کنار در اتاقش پا سست میکنم. دست به چارچوب در تکیه میدهم. پاهای پوک. از پشت پنجره آن اتاق یا از پشت در این اتاق؟ از هر کجا که بود، صدایی بود که مرا میطلبید. دهان بیجواب بسته میماند. در خانه باز میشود. یوسف بلند میگوید:
«بابا، قولت یادت نرود ها!»
«نه، امروز هم برایت اسباببازی میخرم. خداحافظ!»
همین. در خانه بسته میشود. پس بیدار بوده است و مرا صدا نکرده است. چرا خوابم برد؟ ماچه سگ بیخیال؟ من که صدای تیری نشنیدم انگار! در را چارطاق باز میکنم. نقاب لبخند صبحگاهی. نور پریده روی مهتابی را مات کرده است. من که هنوز مات نشدهام؟ صداهایی کهنه تکرار میشوند:
«حواست را جمع کن، نباید اینقدر زود و زیاد کیش بشوی!»
«مات که نشدهام هنوز.»
«نشدهای؟ کیش که بشوی، عاقبت مات هم میشوی.»
کیش دائم. شمشیر بالای سر فقط کمی میلرزد ــ نه برای آن که بیفتد؛ فقط برای آن که فراموش نشود. پیشانی صاف به عرق نشسته است. میپرسم:
«چرا مرا بیدار نکردی؟»
لبه پنجره اتاقش یاکریمی نشسته است. میپرسم:
«باز هم درد گرفته است؟»
یاکریم تکانی میخورد. میپرسم:
«گرمت شده؟»
یاکریم میپرد. اخمش در هم میرود. میپرسم:
«پنجره را باز کنم؟»
رو میگرداند. بیحوصله میگوید: «چقدر سؤال میکنی، مامان!»
به آشپزخانه میروم. صبحانهاش را آماده میکنم. سینی را که کنار تختش میگذارم، میپرسد:
«تا کی باید همینطوری بمانم؟»»
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه