کتاب جایگاه دیالکتیک هگل در تاریخ دیالکتیک جدید
معرفی کتاب جایگاه دیالکتیک هگل در تاریخ دیالکتیک جدید
کتاب جایگاه دیالکتیک هگل در تاریخ دیالکتیک جدید نوشتهٔ منوچهر آشتیانی است و نشر قطره آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب جایگاه دیالکتیک هگل در تاریخ دیالکتیک جدید
پس از آنکه انسانها طی حدوداً چهل هزار سال بعد از گذراندن دوران انسان بازیگر و سپس تولیدگر از وضع انسان جاهل به در آمدند و وارد دوران انسان خردورز شدند به همراه فعالیتها و اشتغالات جمعی و ارتباطی مادی و معنوی خود ذهن خوشی را متوجه شناخت هستی (عالم و آدم) و شناخت این شناخت نمودند.
از سپیدهدم پیدایش انسان خردورز تا شروع اولین تراوشات فکری اسطورهای (میتولوژیکی) و سپس شبهفلسفی پانزده هزار سال طول کشیده است. آنگاه اولین گامهای اندیشهای انسانهای بافرهنگ ابتدایی مؤانست یافته و به قول ارسطو به مقام موجود عاقلهٔ بدنیالطبع رسیده، بعد از گذراندن خیالپردازیهای رؤیاآمیز و توأم با اشعار و اوراد و ادعیه، به متفکران ایونی، الیایی و میلهای (ملطی) فلاسفهٔ سبعه در خیل فلاسفهٔ پیش سقراطی در یونان باستان رسید و نزد آنها طی تجسسات طبیعی مسلکانه (ناتورالیستی) پرسش اساسی راجع به منشأ وجود مطرح گردید. نخستین پاسخهای گوناگون آن فلاسفه راجع به منشأ وجود بازتاب این شناخت وجودشناسانه را در اذهان پیش آورد و موضوع شناختشناسی که تا به امروز ادامه دارد، به میان آمد.
در واقع جهان جدید بشریت از بدو پیدایش خود وارث آن جهانبینی عهد قدیم گردید که بین ذهن و ماده یا شناسنده (Subject) و شناختنی (Object) قائل به تفکیک بود و این تفکیک که شرط ضروری پیشروی از دیدگاه اسطورهشناختی عصر برنز شرقی (عصر مفرغ) بود، فرایند شناخت را به صورت مسئلهای درآورد که دو جنبهٔ مثبت آشکارکننده و منفی پنهانساز آن تا فلسفهٔ هگل و رفع آن ادامه یافته است!
این شناختشناسی اولیه و بسیار مهم که از آغاز تا زمان ما عمدتاً به دو صورت ماتریالیستی (از دموکریت تا مارکس) و ایدهآلیستی (از پارمنید و هراکلیت تا افلاطون و هگل) در فضای فرهنگی یونان باستان و سپس در تمام جهان (غرب) طنینانداز شده است، به همراه نشئت فکریای که در اکثر ادوار تاریخی وجود دارد، یافتن و ساختن قواعد فکریای را پیش آورد که این گرانش از «عقل جهانی (Logos) هراکلیت و سپس «ایده»ی افلاطون تا سرانجام تنظیم «منطق» (Logic) ارسطو گسترش یافت.
ارسطو نخستین فیلسوف در جهان بشریت است که کوشید، یک بار برای تشخیص «مبادی و اصول اولیه و مقوّم وجود و موجودات»، «متافیزیک (متاتافوزیکا)» را بیافریند، و بار دیگر برای قاعدهمند شناختن و ساختن فکر «ارگان و قانون»ی را برپا سازد که جهان آن را تا به امروز تحت عنوان «منطق» میشناسد!
اما در همان ایام متفکر دیگری به نام هراکلیت (دویست سال قبل از ارسطو) شناخت را منبعث از حرکت دایمی هستی و اندیشه دانست و ما روشمندی (متدیک) آن را به مفهوم «دیالکتیک» میشناسیم و میدانیم که «دیا» دوگونگی مجادله و مباحثه را بیان میدارد و شناخت در گرو حرکت مفهوممند و زمانمند اندیشیدن در فرایند «گفت و واگفت، دیالوگ)» است! به علل گوناگون مادی و معنویای، فرایند دیالکتیک تنها بهطور پراکنده و گاه در اندیشههای نوافلاطونی و پانتهایستی و در عرفانهای غیرمتصلّب غربی و شرقی و سرانجام در جنبش طوفانزای ایرآلیسم آلمان (از کانت تا هگل) و انعکاس نقیض آن در مارکسیسم ابقا و سپس اوج یافته است. ولی فراگرد «منطق» ارسطو تا زمان ما و به صورتهای مختلفی تا منطق ریاضی برتراند راسل، که منطق را متعلق به دوران کودکی ریاضیات میداند، باقی مانده است!
منوچهر آشتیانی، شارح این کلام در کتاب جایگاه دیالکتیک هگل در تاریخ دیالکتیک جدید کوشیده است تعاطی مخالفت و موافقتآمیز بین لوژیک و دیالکتیک را نشان دهد و هرگز نخواسته است این دو را در تخاصم با هم قرار دهد و به تبعیت از استاد خود گادامر، مایل است انعکاس هر کدام از آنها را در دیگری به صورت میراث ارجمند فکری بشریت به خواننده عرضه دارد.
اما هدف اصلی کتاب جایگاه دیالکتیک هگل در تاریخ دیالکتیک جدید به همین تأمل محدود نمیماند. بلکه آنچه نگارنده مایل است خواننده را به سوی آن متوجه سازد دو وجههٔ نظر دیگر نگارنده است:
نخست اینکه، نشان دهد چه تبادل عظیمی بین «لوژیک ارسطو و لوژیک دیالکتیکی هگل و دیالکتیک ماتریالیستی و تاریخی (دیاماتیکی و هیستوماتیکی) مارکس وجود دارد و هر کدام از این سه جنبهٔ تفکر بشری تا چه حد میتوانند حفظ شوند و بسط و تکامل یابند!
دوم اینکه، بر اهمیت دیالکتیک برای هرچه متحرکتر و زندهتر ساختن فکر تأکید ورزد، و معلمان مارکسیست نگارنده در غرب به لزوم وجود تفکری فعّال و دگرگونساز، به خصوص در دوران تاریخی معاصر جهان که عصر بروز پیچیدهترین تضادهای بزرگ و کوچک مادی و معنوی است تأکید ورزیدهاند!
خواندن کتاب جایگاه دیالکتیک هگل در تاریخ دیالکتیک جدید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به پژوهشگران فلسفه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جایگاه دیالکتیک هگل در تاریخ دیالکتیک جدید
«واژهی «دیالکتیک» طی سیر تاریخ افکار، به خصوص فلسفی، در غرب به شرح و تفسیرهای گوناگون گذاشته شده است: از زمانی که شرط ضروری هرگونه پیشروی و عبور از دیدگاه اسطورهشناختی (میتولوژیکی) در عصر برتر شرقی (عصر مفرغ) تفکیک نهادن ژرف بین «شناختنی (Object، ماده) و شناسنده (Subject، ذهن)» معین شد؛ تا اساساً شناختن معنی یابد و معین گردد؛ و از این طریق انسان خردورز (homo sapiens) برای اظهار آگاهی خود به سخنورزی (مکالمه) پرداخت، در این ابتداییترین مرحلهی مکالمه «مفهوم دو جانبگی یعنی دوگویی (dia-Legesthai)» در بیان محاوره نهفته بود!
از همین دوران کهن اصطلاح یونانی «خردورزی دوسویه dia Logos)، به لاتن dia Logus)» اساس ایجاد هر نوع مکالمه تلقی گردید و آن را «فن دیالکتیک (dialektike Techne) (و به لاتن ars dialectica)» نامیدند. بنابراین فرایند مکالمهی دوجانبه (دیا ـ لکتیک) همواره طبیعیترین شکل بیان اندیشه و تبادل هستی در یک جمع (دو یا چند نفر) بوده است و در این مورد هم وضع فکر انسان پیوسته در عمل انجام میگیرد، هرچند ما به این فرایند بدیهی، مانند «بیان تفسیرمند تاریخی (hermeneutic)» همواره آگاه نیستیم. بر همین مبنا «دیالکتیک» نزد فلاسفهی یونان باستان، به خصوص افلاطون، مشی و هنر انجام سخنورزی اندیشمندانه است، که از یکسویه بودن آن احتراز میشود، تا به شناخت بهتر واقعیت دست یابیم.»
حجم
۲۹۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲۲ صفحه
حجم
۲۹۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲۲ صفحه