کتاب راند (۲)
معرفی کتاب راند (۲)
کتاب راند (۲) نوشتهٔ مهدی ایزدی است. نشر قطره این مجموعه داستان کوتاه را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب راند (۲)
کتاب راند (۲) حاوی بخشهایی از از دفترچه خاطرات یک دانشجوی پزشکی است؛ در واقع شما در این اثر با داستانهای کوتاهی در قالب خاطراتِ یک دانشجوی رشتهٔ پزشکی همراه میشوید. در مقدمه گفته شده است که داستانهای این مجموعه خیالی هستند، اما کدام خیال است که رگهای در واقعیت نداشته باشد؟ در برخی از این داستانها اصطلاحاتی به کار رفته که نویسنده در مقدمه آنها را توضیح داده است؛ راند، گزارش صبحگاهی، کارورز یا انترن و دستیار. عنوان این داستانها عبارت است از «شکوفهزدن»، «آناتومی عشق»، «خون سرختر است یا عشق؟»، «روانکاوی یک عشق»، «عشق روی صحنه»، «عشقی که اعصاب ندارد!»، «سنگی در مسیر عشقی جاودانه!»، «یک انفجار عاشقانه!» و «پوستهای برای عشق».
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب راند (۲) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب راند (۲)
«آنقدر آرش را مسخره کردم که عاقبت خودم گرفتارش شدم. عاشق شدم! سال سوم بودیم که عاشق شدم. همان موقع که تازه بهعنوان کارآموزْ آموزش در بیمارستان را شروع کرده بودیم؛ احساس پزشک بودن میکردیم و فکر میکردیم برای خودمان کسی هستیم.
بخش جراحی را میگذراندیم که عاشق شدم! آخرِ بهار بود! همان موقع که همه عاشق میشوند و البته دانشجوهای پزشکی هم عاشق میشوند؛ شاید بیشتر از بقیه! طول مدت تحصیل زیاد است و تنش هم زیاد! ارتباط هم که با دنیای بیرون کاملاً قطع است! فقط درس خواندن است و ترسیدن و تحقیر شدن! در دانشکدهٔ پزشکی، ترس از یاد نگرفتن، ترس از اشتباه تشخیص دادن و ترس از گرفتنِ جان بیمار ـ چیزی که خیلی راحت میتواند اتفاق بیفتد ـ موج میزند. تحقیر که جای خودش! قانونی وجود دارد که میگوید: «در بیمارستان باید لِه کنی تا لِه نشوی!» شبیه به جنگل! استادْ رزیدنت را پاره میکند و رزیدنتْ انترن را به دیوار میچسباند و انترنِ همیشه مبهوت هم، اگر وقت داشته باشد، عقدههایش را سر کارآموز خالی میکند! و خوب معلوم است که وسط اینهمه آشوب و بدگمانی و کینه و تحقیر و ترس، شاید با لبخندی، با نگاهی که کمی به محبت و توجه آمیخته است و یا حتی یک کلام تشویقکننده، آدم دلش را بدهد که برود. و همین هم شد.
داشتم برای اولین بار بخیه میزدم؛ انترن بداخلاقی هم بالای سرم بود و سعی داشت بخیه زدن را به من یاد بدهد. بیمار مردی بود که دو اتوبوس از دو طرف به او زده بودند و درحقیقت او را لِه کرده بودند. اینکه آدم با یک اتوبوس تصادف کند خودش بدشانسی است، حالا اگر قرار باشد وسط دو اتوبوس که از روبهرو باهم تصادف میکنند باشد، دیگر نمیدانم اسمش را چه باید گذاشت.»
حجم
۱۲۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۸۶ صفحه
حجم
۱۲۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۸۶ صفحه
نظرات کاربران
نویسنده با اینکه اصلا طناز نیست ولی اعتماد به نفس بالایی داره که فکر کرده میتونه داستان طنز بنویسه. واقعا لوسه