کتاب در زمان ما
معرفی کتاب در زمان ما
کتاب در زمان ما نوشتۀ ارنست همینگوی و ترجمهٔ شاهین بازیل است. این کتاب را نشر افق منتشر کرده است. در زمان ما از بهترین کتابهای آمریکایی است و آقای همینگوی در این مهم موفق بوده است. در زمان ما مدعی است که مجموعهای از چندین داستان است؛ اما چنین نیست؛ بلکه کتابی است از گوشههای زندگی یک فرد که پشتسرهم ردیف شدهاند.
درباره کتاب در زمان ما
در زمان ما داستانی تکهتکه است. نخستین صحنهها از کنار یکی از دریاچههای بزرگ آمریکا - احتمالاً دریاچۀ سوپریور - شروع میشود که جزو بهترینهاست؛ و آن هنگامی است که نیک هنوز کودکی بیش نیست. بعد تکههایی از جنگ در جبهۀ ایتالیا را داریم بعد زن و مرد جوانی را داریم در اروپای بعد از جنگ؛ سپس داستانی دربارۀ یک سوارکار آمریکایی در میلان و پاریس؛ دست آخر نیک بار دیگر به دریاچۀ سوپریور باز میگردد، در کنار شهری سوخته از قطار پیاده میشود، از سرزمینی متروک میگذرد تا کنار جویباری پر از ماهی قزلآلا اتراق کند. قزلآلا تنها مشوقی است که زندگی برای او باقی گذاشته است که این نیز چندان نمیپاید.
نیک از آن تیپهایی است که در مناطق بکر و وحشی آمریکا یافت میشود. او از بازماندگان شکارچیان پوست و گاوچرانهای تنهاست که امروزه، روز متمدن و فرهیخته شدهاند که با همه چیز قطع رابطه کردهاند. نیک نمادی از نوعی خودآگاهی است، آگاهانه نسبت به همه چیز و همهکس بیتفاوت است الا آزادگی از کار و غنیمت شمردن دم. هیچچیز مهم نیست همه چیز اتفاق میافتد. فرد میخواهد آزاد باشد. فقط از یک چیز اجتناب میورزد پایبند شدن، پایبند چیزی مشو اگر چیزی تو را پایبند، کرد آن را رها کن به چیزی دل مبند، بند را پاره کن و رها شو با این فکر که بهجای دیگری پناه بری رها شو رها شو بهخاطر رهاشدن بزن به چاک! "خب پسر، باید بزنم به چاک" اوه، گفتن این حرف چهقدر لذتبخش است.
خواندن کتاب در زمان ما را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر به مطالعۀ داستانهایی که تحتتأثیر رویداد تاریخی خاصی هستند علاقه دارید، قطعاً از خواندن این کتاب لذت خواهید برد.
درباره ارنست همینگوی
ارنست همینگوی در ۲۱ ژوئیه ۱۸۹۹ در اوک پارک ایالت ایلینوی متولد شد. پدرش کلارنس پزشک و مادرش گریس معلم پیانو و آواز بود. ارنست تابستانها را به همراه خانوادهاش در شمال میشیگان به سر میبرد و در همان جا بود که او متوجّه علاقه شدید خود به ماهیگیری شد. او پس از اتمام دورهٔ دبیرستان، در سال ۱۹۱۷ برای مدتی در کانزاسسیتی بهعنوان گزارشگر گاهنامه استار مشغول به کار شد. در جنگ جهانی اول او داوطلب خدمت در ارتش شد؛ اما ضعف بینایی او را از این کار بازداشت در عوض بهعنوان رانندهٔ آمبولانس صلیب سرخ در نزدیکی جبههٔ ایتالیا به خدمت گرفته شد. در ۸ ژوئیه ۱۹۱۸ مجروح شد و ماهها در بیمارستان بستری بود.
در بازگشتش به ایالات متحده، مردم شهر و محلهاش در اوک پارک از او مانند قهرمانان استقبال کردند. ارنست کار خبرنگاری را از سر گرفت. در پاریس ارنست برای تورنتو استار مشغول به کار شد. آنها همچنان برای گذران زندگی از سهم ارث پدری هدلی استفاده میکردند و ارنست به کار داستاننویسی نیز میپرداخت. طی همین دوران یعنی بین سالهای ۱۹۲۱ تا ۱۹۲۶ بود که او در مقام یک نویسنده به شهرت رسید.
سبک ویژهٔ او در نوشتن او را نویسندهای بیهمتا و بسیار تأثیرگذار کرده بود. در سال ۱۹۲۵ نخستین رشته داستانهای کوتاهش، در زمانه ما، منتشر شد که بهخوبی گویای سبک خاص او بود. خاطراتش از آن دوران که پس از مرگ او در سال ۱۹۶۴ با عنوان «عید متغیر» انتشار یافت، برداشتی شخصی از نویسندگان، هنرمندان، فرهنگ و شیوهٔ زندگی در پاریس دهة۱۹۲۰ است.
ارنست و هدلی در اکتبر ۱۹۲۳ صاحب یک فرزند پسر شدند و نام او را جک گذاشتند (با نام مستعار بامبی). این خانوادهٔ جوان به مکانهای زیادی از اروپا بهویژه اروپای مرکزی سفر میکردند و در زمستانها به اسکی میپرداختند. در تابستانها برای شرکت در جشنوارهٔ سن فرمین در پامپلونا به اسپانیا سفر میکردند که اولین سفرشان در تابستان ۱۹۲۳ بود. در سال ۱۹۲۶ اولین رمان او بر پایهٔ تجربههای بهدستآمدهاش از اسپانیا با نام «خورشید همچنان طلوع میکند» به چاپ رسید.
ارنست همینگوی در تاریخ ۲ ژوئیه ۱۹۶۱ میلادی با یکی از تفنگهای محبوبش، دولول ساچمهزنی باساندکو، خودکشی کرد؛ خانوادهاش در ابتدا اعلام کردند که ارنست مشغول تمیزکردن اسلحه بوده که تیری از آن دررفته و باعث مرگ او شده است اما پس از پنج سال همسر وقتش، ماری ولش، به انجام خودکشی توسط همینگوی اعتراف کرد.
بخشی از کتاب در زمان ما
«کنار ساحل دریاچه قایق پارویی دیگری نیز پهلوگرفته بود. دو نفر سرخپوست منتظر ایستاده بودند نیک و پدرش در قسمت پاشنة قایق نشستند و سرخپوستها قایق را از ساحل هل دادند بهطرف دریاچه و یکی از آنها پرید تو تا پارو بزند. عمو جورج ' نیز در قسمت پاشنة قایق پارویی اردوگاه نشست.
قایقها در تاریکی شب روانة دریاچه شدند. نیک، در هوای مهآلود، صدای پاروی قایقی دیگر را که از آنها کلی جلوتر بود، میشنید سرخپوستها با ضربات منقطع سریع پارو میزدند. نیک توی بغل پدرش لمداده بود روی دریاچه هوا سرد بود. سرخپوستی که قایق آنها را میراند بهشدت پارو میزد؛ اما در آن هوای مهآلود قایق جلویی مدام فاصلهاش را بیشتر میکرد.
نیک پرسید: «بابا کجا میریم؟» به اردوگاه سرخ پوستا، سراغ یه خانم سرخپوست خیلی بدحال.
نیک گفت: «آها.»
در ساحل آنسوی، دریاچه قایق جلویی را دیدند که پهلوگرفته بود. عمو جورج توی تاریکی سیگار دود میکرد. سرخپوست جوان قایق را بهطرف بستر ساحل کشید عمو جورج به هر دو سرخپوست سیگار داد.
آنها به دنبال سرخپوستهای جوان که فانوس به دست داشتند، از میان علفزار خیس پوشیده از شبنم به سمت بالای ساحل رهسپار شدند. بعد وارد جنگل شدند و پس از طی کورهراهی به جادة حمل چوب رسیدند که به میان تپهها میرفت.
چون درختهای دو سوی جاده را بریده بودند، هوا روشنتر بود. سرخپوست جوان ایستاد و با فوت فانوس را خاموش کرد و بعد همگی در امتداد جاده به راه افتادند.»
حجم
۹۸۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
حجم
۹۸۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۰۰ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب رو کامل نخوندم، ولی به نظرم همینگوی تو نوشتن رمان و داستان بلند بهتره. بعضی داستان های کوتاه که تو این کتاب ازش خوندم چندان چنگی به دل نمیزد