کتاب سه گانه مسکو (جلد اول؛ ساشنکا)
معرفی کتاب سه گانه مسکو (جلد اول؛ ساشنکا)
کتاب ساشنکا نوشتهٔ سایمن سیبیگ مانتیفوری و ترجمهٔ آفاق زرگریان است. انتشارات کتابسرای تندیس این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان حاوی جلد اول از سهگانهٔ «مسکو» است.
درباره کتاب ساشنکا
کتاب ساشنکا حاوی رمانی است که به بابانوئل تقدیم شده است. این رمان شما را با شخصیتی به نام «ساشنکا زیتلین» آشنا و همراه میکند؛ دختری زیبا و خودسر که در ابتدای این اثر، تازه شانزده ساله شده است. وقتی مادر او با «راسپوتین» و دوستهای هرزهٔ خود در مهمانیها به سر میبرد، ساشنکا دزدکی در هوای سرد و یخبندان بیرون میآید تا نقش خود را در بازی خطرناک توطئه و فریب اجرا کند. بیست سال بعد، ساشنکا شوهری قدرتمند دارد و صاحب دو فرزند شده است. مردمِ دوروبرشان ناپدید میشوند، اما خانوادهٔ او در امنیت است. ناگهان ساشنکا به یک رابطهٔ عاشقانهٔ ممنوع وارد میشود که عواقب ویرانکنندهای دارد. راز ساشنکا بهمدت نیمقرن پنهان میماند تا اینکه یک شخصیت جدید با موشکافی پیش میرود و از داستان اندوهآورِ سرشار از احساسات و عواطف، خیانت، ظلم وحشیانه و شجاعت تصورناپذیر دختر پرده برمیدارد. این رمان را بخوانید تا سرانجام دخترک را بدانید.
گفته شده است که این رمان، داستان زنها و بچههای یک خانوادهٔ تخیلی در چندین نسل است؛ یک رمان خودمانی دربارهٔ یک خانواده. برای نگارش این اثر از داستانها، نامهها و مواردی که نویسنده در بایگانیها یافته و در تحقیقات خود درمورد تاریخ روسیه شنیده، الهام گرفته شده است. سایمن سیبیگ مانتیفوری گفته است که داستان «ساشنکا» و خانوادهٔ او از داستانهای واقعی بسیاری الهام گرفته است. این رمان اولینبار در سال ۲۰۰۸ میلادی منتشر شد. داستان نخستین بخش این رمان در سال ۱۹۱۶ میگذرد.
خواندن کتاب ساشنکا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر روسیه و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب ساشنکا
«یک روز فرحبخش با روشنایی کامل توی این روستا با جمعیتی از آمیزهٔ روس و قفقازی بود، روزی که برای یک آغاز جدید مناسب بود. قشر ناهمواری از برف کثیف هنوز روی مزرعهها و مراتع و خندقهای هر طرف معبر سنگفرش دهکده، خیابان سووروف را پوشانده بود که تا پارسال به خیابان لنین معروف بود، با کلبههای دلتنگ کننده و بدون مجوز که فقط با پشت پنجرههای کرکرهای آبی و قرمز جذابیتی پیدا کرده بودند. در روسیه هیچ زمانی هیجانآورتر از این فصل سال نیست، چون کاتینکا میتوانست از زیر این سفیدی پر لکه و کثیف، صدای یورش آب را بشنود. یخ داشت ذوب میشد و پنهان از دید، چهل جویبار یکی میشدند و از هم جدا میشدند، قطرههای برف را که از قبل از میان برف سیاه هل میدادند، رها میکردند. درختها شیرهٔ خود را تراوش میکردند و چکاوکها و سهرهها با خوشی میچرخیدند، بهار را جشن میگرفتند.
کاتینکا کت پوست خرگوش و پوتینهای پلاستیک سفید، دامن کوتاه کتانی راهراه تولید ترکیه و یک پلیور ارغوانی پوشیده بود که با سنگهای مصنوعی براق با طرحهایی شبیه لوزی تزئین شده بود و خیلی به داشتنش مغرور بود. پدرش با پالتوی پشمی که روپوش پزشکیاش را پوشانده بود، تنها چمدان کاتینکا را بهطرف ولگای سفیدشان میبرد. ماشین قدیمی و زنگزده بود ولی استحکام قابلاطمینان آن از بهترین ماشینهای قدیمی اتحاد جماهیر شوروی خیلی بیشتر بود. توی روستا ماشین دکتر نشانهٔ یک تغییر بود؛ وقتی جلوی خانهای پارک میشد، معلوم بود آن خانواده منتظر به دنیا آمدن نوزادی بود. بدباگ کتوشلوار قهوهای تیرهٔ براق پوشیده بود، دکمههای پیراهنش را تا بالا بسته بود و کراوات نداشت و مدالهای خودش از جنگها (استالینگراد، کورسک، برلین) را به کتش وصل کرده بود، توی ماشین به بابا و تاتیانا پیوست. کاتینکا موجود خوشیمن خانواده، شیرزن دهکده، روی صندلی جلو نشست.»
حجم
۷۲۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۲۰ صفحه
حجم
۷۲۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۲۰ صفحه