بریدههایی از کتاب عشق در فلکه سوم تهرانپارس
۳٫۴
(۱۶)
تف! تف به همه چی!
سیّد جواد
اینجا فقط واسه یه زن جا داره نه بیشتر.
سیّد جواد
آخرِ آخرِ همهی اینا هم گفتی: «رضا مردی نداره.» واسه همین هم رختخوابت رو جدا مینداختی! گفتم: «زنیکهی هرزهی هرجاییِ بیآبرو، تازه اینجوری شدم؟ پس این بچه از کجا اومده؟»
گفتی: «تو مریضی. اصلاً نمیتونی با زن رابطه بگیری. اگه سالمی، برو دکتر ببینتت.»
سیّد جواد
زنها خیلی زود زیباییشون رو از دست میدن.
سیّد جواد
گندش تا چند وقت دیگه درمیآد.
سیّد جواد
خونهمون کوچیک بود، ولی هر کی میاومد توش، خاطرخواش میشد. گلدونای شمعدونی و پیچای رونده رو گذاشته بودم رو پلهها. توی باغچهی کوچیک کنار دیوار هم نیلوفرای سفید و صورتی و آبی کاشته بودم. دم غروبا که گُلاش وا میشد، میاومدی با شیلنگِ آب حالی بهشون میدادی. میگفتی: «بیا رو پله بشین، نفس بکش! انگار تو جاده چالوسی.»
سپیده
گوشت با منه؟ توام که همهش داری طرههای موهات رو دور انگشتات میچرخونی. فر شدن این موهات. ول کن این موهات رو! از تو فلاسکِ زیر پات یه لیوان چایی بده گلوم خشک شد از بس زر زدم!
سپیده
هیچوقت حالم اینقدر خوب نبود. خواب نبودم، داشتم میرفتم سفر. انگار داشتم لباس چرکی را که یک مدت طولانی تنم بود، درمیآوردم و لباسهای نویی را تنم میکردم که بوی نوییشان حالم را یک جوری بهتر میکرد.
سپیده
چقدر آن روزها آرزو میکردم که پسر بودم. از همان روزهایی که داشتم تغییراتم را میفهمیدم، طعم این تفاوت را چشیدم. همان وقتی که کلاس اول بودم و خواستم پیشاهنگ شوم. فقط یک اسکناس پنج تومانی نارنجیرنگ میخواستم تا من هم مثل بقیهی دخترها پیشاهنگ شوم. کلمهی پیشاهنگ را که شنیدی گفتی: «پتیاره، از الآن میخوای بری دنبال این سلیتهگریها؟»
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
گفت: «همه چی رو با هم قاطی میکنی. اگه یه کلیه هم نداشتی، خیلی بهتر از این وضع حالات بود.»
گفتم: «همینی که هستم. اگه دیدن من واسهت سخته، میرم یه جایی گموگور میشم.»
«خوشگلیات هم مثل چیزای دیگهات به مادرت رفته بود. دلم میخواست دخترم گل سرسبدم باشه، ولی همیشه باهام مثل مادرت لج میکنی.»
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
حجم
۷۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۵ صفحه
حجم
۷۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۰۵ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان