کتاب آنکت و دو روایت دیگر
معرفی کتاب آنکت و دو روایت دیگر
کتاب آنکت و دو روایت دیگر نوشتهٔ احمد قاسمی و حاصل گردآوری کاظم فرهادی است. نشر چشمه این مجموعه داستان متفاوت را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب آنکت و دو روایت دیگر
کتاب آنکت و دو روایت دیگر حاوی یک مجموعه داستان کوتاه، معاصر و ایرانی است. این کتاب با هدف معرفی احمد قاسمی بهعنوان یک داستاننویس تهیه و تنظیم شده است. کاظم فرهادی خواسته تا از این راه، این نویسنده را به تاریخنگاران حوزهٔ ادبیات داستانی، منتقدان ادبی و داستاننویسان ایرانی بشناساند. این کوشش به این دلیل انجام شده است که احمد قاسمی را پیشتر و شاید بیشتر بهعنوان یک عضو کمیتهٔ مرکزی، هیئت اجرایی و از نظریهپردازان سرشناس حزب تودهٔ ایران شناختهاند و از تجربهٔ داستاننویسی او کمتر کسی آگاه بوده است. مجموعه داستان «آنکت» را «سازمان توفان» همراه با یادداشتی کوتاه در مهر ۱۳۵۱ (اکتبر ۱۹۷۲) منتشر کرد. چهار داستان کوتاه اول به سالهای پیش از بهمن ۱۳۲۷ (ترور نافرجام محمدرضا پهلوی) و چهار داستان کوتاه دوم به سالهای اوجگیری و گسترش جنبش ملی و ضدامپریالیستی مردم ایران تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و یکی دو سال پس از آن مربوط است. بهگفتهٔ کاظم فرهادی، مجموعهٔ حاضر برای خوانندهٔ صاحبنظر ممکن است یادآور داستانهای رئالیسم اجتماعی باشد؛ ضمن اینکه تبلیغات حزبی و شعارزدگی در آنها نمود بارزی دارد. این گردآوردنده، داستانهای کتاب حاضر را ترکیبی از تاریخنگاری، خاطرهنویسی، گزارشگری، زندگینامهٔ خودنوشت و جستارنویسی دانسته است.
خواندن کتاب آنکت و دو روایت دیگر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره احمد قاسمی
احمد قاسمی (۱۳۵۲ - ۱۲۹۶) در خانوادهای مذهبی در اصفهان به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانیاش را در اصفهان و تهران گذراند. در دانشکدهٔ حقوق تحصیل کرد و مدتی ریاست ادارهٔ فرهنگ استانهای یزد و کرمانشاه را بر عهده داشت. پس از تأسیس حزب تودهٔ ایران (۱۰ مهر ۱۳۲۰) در اواخر همان سال به حزب پیوست. در دانشگاه تهران مشغول به کار بود و سِمت اداریِ مهمی داشت، اما بهدلیل مأموریت برای سازماندهی شاخهٔ حزب در شرق مازندران (گرگان و دشت (استان گلستان کنونی))، از کار استعفا داد و از آن پس با مقرّری حزب گذران زندگی کرد. احمد قاسمی از اعضای کمیتهٔ مرکزی، هیئت اجرایی و یکی از نظریهپردازان سرشناس حزب تودهٔ ایران (تا ۷ اسفند ۱۳۴۳، زمان اخراج از کمیتهٔ مرکزی حزب) بود. تاریخنگاران، کارشناسان امور حزبی و سیاسیِ تاریخ معاصر ایران، یاران و سیاستمداران همدورهاش از او بهعنوان شخصیت سیاسی تندرو، سرسخت، صریحلهجه، بیپروا و نیز فردی سخنور یاد کردهاند. زندگی پرکشاکش حزبی و دیگر صفات و خصوصیاتی که مخالفان یا طرفدارانش به او نسبت دادهاند، هرگز مجالی برای پرداختن به دیگر جنبههای فکری او، جز مسائل حزبی و سیاسی فراهم نیاورد. او از جمله رهبران حزب توده بود که با ادبیات کلاسیک ایران آشنایی داشت و دوستدار شعر و رمان بود. بسیار مینوشت. از دیرباز و به اقتضای مرسوم آن روزگار به نامهنگاری با دوستان نزدیک و نیز همسرش علاقهمند بود، اما اسنادی نویافته نشان میدهد که احمد قاسمی دستکم از فروردین ۱۳۱۵ (شش سال پیش از پیوستن به حزب توده) جدا از مکاتبات معمول، بهطور مستمر، مطلب یا مقالهای اختصاصی در زمینهٔ موضوعات شخصی، ادبی، فلسفی، اخلاقی و جز آن بهصورت نامه برای دوستانش نوشته است. او علاوهبر نگارش جزوههای آموزشی و تحلیلی، مقالههای سیاسی در نشریات گوناگون حزب توده و پس از اخراج از حزب، در نشریههای سازمان انقلابی و توفان، گهگاه داستانهایی هم چه برای بزرگسالان و چه برای کودکان و نوجوانان نوشته است.
بخشی از کتاب آنکت و دو روایت دیگر
«خانهای که فراست و چند نفر دیگر در آن مخفی بودند یک خدمتکار داشت. خرید، پختوپز، رُفتوروب و شستشو همه بر عهدهٔ ننه توتی بود. ننه توتی به قدری بیسروصدا بود و طوری آرام میآمد و میرفت که وجودش در خانه حس نمیشد. در عرض روز چند بار مانند شبح ظاهر میشد، چای یا سینی ناهار و شام را بدون یک کلمه حرف روی میز میگذاشت ویا از روی میز برمیداشت. در موقع راه رفتن فقط پاهایش حرکت میکرد و بدنش مثل یک ستون یکپارچه پیش میرفت. سراپای او را چادرنماز سیاه بتهداری میپوشانید که قد بلندش را باز هم بلندتر جلوه میداد. زمستان و تابستان در زیر چادرنماز یک دستمال به جای چارقد به سرش میبست. دستهایش مثل ریشههای درخت چنار ناهموار و نیرومند بود. اندام صورتش از زمختی بیشتر به مرد شباهت داشت: ابروی پُرپشتِ بههمپیوسته، دماغی که مصمّمانه پیش تاخته بود، چانهٔ محکمی که با عرض پیشانی رقابت میکرد. فقط نگاهش که همیشه شرمناک به زمین میافتاد به قیافهٔ او نرمی میبخشید. تمام سادگی و مهربانی او وقتی ظاهر میشد که به شما نگاه میکرد. ننه توتی کار آن خانه را به عنوان خدمتکار انجام نمیداد، بلکه خود را با انجام این وظیفه در یک کار بزرگتری شریک میدانست. هیچ شبی ممکن نشد چراغ ننه توتی زودتر از چراغ اتاقکار خاموش شود. ننه توتی ساعتها در گوشهٔ اتاقِ کوچکِ روبهرو تنها و بیحرکت مینشست تا بالاخره کارکنان خانه را به دست خود شام گرم بدهد و اگر هم شام خورده بودند تا از استراحت آنها مطمئن نمیشد خواب به چشمش نمیآمد.
ننه توتی ماهی پانزده تومان میگرفت که خرج لباس و پولتوجیبی او بود. اما هر ماه ده تومان از حقوق خود را برای سراب به آدرسی که فراست نمیشناخت، میفرستاد. آدرسی که به وسیلهٔ فراست روی پاکت نوشته میشد از این قرار بود: «سراب، دکان رنگرزی ابوترابخان، زحمت کشیده به نصرالله برسانند.»
یک روز صبح در موقعی که ننه توتی چای آورد و خواست روی میز بگذارد، رادیو تهران برنامهٔ شیرخدا را اعلام کرد و آواز تنبک شیرخدا بلند شد. ناگهان دست ننه توتی مثل اینکه ضربهای به بازوی او خورده باشد، تکان خورد و چنان سخت تکان خورد که چای به روی کتاب و نوشتهٔ فراست پاشید. ننه توتی خجل و سراسیمه با دامن چادرنمازش مشغول پاک کردن میز شد.
«چی شد ننه توتی؟ مگر حالت خوب نیست؟ مگر لرز کردی؟»»
حجم
۱۸۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱۸۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه