
کتاب پیشگوی یان وود
معرفی کتاب پیشگوی یان وود
کتاب پیشگوی یان وود با عنوان اصلی The propher of yonwood نوشتهٔ جین دوپرا و ترجمهٔ رباب پورعسگر است. انتشارات کتابسرای تندیس این رمان فانتزی را منتشر کرده است. این اثر جلد سوم از مجموعهٔ شهر امبر» است. نسخهٔ الکترونیکی این کتاب را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب پیشگوی یان وود
کتاب پیشگوی یان وود که سومین جلد از مجموعه هیجانانگیز و تخیلی شهر امبر است، داستانی را روایت میکند که پنجاه سال پیش از سکونت مردم در شهر امبر به وقوع میپیوندد. در این زمان، «نیکی» ۱۱ساله به همراه خالهاش به شهر یان وود در کارولینای شمالی سفر میکند، جایی که به نظر میرسد خطر جنگ بسیار دور از ذهن است. با این حال، یکی از افراد سرشناس شهر تصاویری هولناک از آتش و نابودی را تجربه کرده و سخنان مبهم او از سوی مردم به عنوان پیشگوییهایی برای اجتناب از جنگ تعبیر میشود. چه ماجراهایی در پیش است؟ این رمان فانتزی را بخوانید تا بدانید. نویسنده این اثر را در ۳۱ فصل نگاشته است.
خواندن کتاب پیشگوی یان وود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به نوجوانان دوستدار رمانهای فانتزی و علمیتخیلی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پیشگوی یان وود
«نیکی به این فکر کرد که ترک کردن شکلات داغ چه حسی به او داده بود: قوی، بله و افتخار کردن به خودش برای اینکه کار سختی انجام داده بود. ولی چطور میشد در مورد سگ هم که قرار بود در این هوای سرد بیرون بماند چنین حسی داشت؟ این فقط شما نیستید که دست از چیزی میکشید، بلکه سگتان را مجبور میکنید که خانهاش را رها کند و یا شاید هم زندگیاش را.
زنی که کلاه سبز داشت حرف او را با تکان دادن سرش تایید کرد و گفت: «ما باید به پیشگوی خودمون اعتماد کنیم و احساسات خودخواهانهٔ خودمون رو کنار بگذاریم. به خاطر همه.»
ولی دیدن هر گونه نیت خوبی در این کاری که داشت انجام میگرفت برای نیکی سخت بود. اتوبوس جلوی هر خانهای که صاحب سگ بودند توقف میکرد، افسرهای پلیس پیاده میشدند و در را میزدند و سپس منتظر میماندند افراد داخل خانه بند قلادهٔ سگشان را وصل کنند و آن را بیرون بیاورند. برخی از آن افراد مثل اولین مردی که سگش را تحویل داد حالتی شجاع یا مقدس به چهرهشان میگرفتند: آنها فقط یک یا دو بار به سگشان نگاه میکردند و سپس به خانهشان برمیگشتند و در را میبستند و مردی را که سگ را تا اتوبوس میبرد تماشا نمیکردند. در خانههای دیگر مخصوصاً اگر بچه هم داشتند نمایشی به پا میشد. صدای گریهٔ بلند از داخل خانه به گوش میرسید و حتی بعضی از بچهها دست والدینشان را رها میکردند و به سمت سگشان میدویدند و فریادزنان قلادهٔ سگ را میگرفتند «نه، نه، نمیتونید اونو ببرید!» و افسران پلیس وظیفهٔ غمانگیز باز کردن انگشتان آن بچهها را از دور قلاده داشتند. والدین هم مجبور میشدند بچه را کشانکشان به خانه برگردانند. فقط تعداد خیلی کمی از اهالی شهر درِ خود را به روی افسران پلیس باز نکردند. خانم بیزان آدرس آنها را یادداشت کرد.»
حجم
۲۵۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۲۵۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه