دانلود و خرید کتاب اژدهایی لایق خوبی راشل آرون ترجمه سهیلا سهرابی
تصویر جلد کتاب اژدهایی لایق خوبی

کتاب اژدهایی لایق خوبی

معرفی کتاب اژدهایی لایق خوبی

کتاب اژدهایی لایق خوبی نوشتهٔ راشل آرون و ترجمهٔ سهیلا سهرابی است. انتشارات کتابسرای تندیس این رمان فانتزی را منتشر کرده است. این اثر دومین کتاب از مجموعهٔ «هارت استرایکرها» است.

درباره کتاب اژدهایی لایق خوبی

راشل آرون کتاب اژدهایی لایق خوبی را در ۲۳ فصل نگاشته است. این رمان فانتزی دومین جلد از مجموعهٔ «هارت استرایکرها» است. نویسنده این رمان را برای نوجوانان نگاشته است. او این رمان را معرفی «سوینا»، وحشت دریای شمال آغاز کرده است: جادوگر سفید سه خواهر و رهبرِ فعلی قدیمی‌ترین خانوادهٔ اژدهایی که هنوز هم قدرتمندترین بودند. او کلهٔ سحر از خواب بیدار شده و از این مسئله که زود از خواب برخاسته و تنهاست خوشحال نبود. برای فهمیدن ادامهٔ این داستان فانتزی این کتاب را بخوانید.

خواندن کتاب اژدهایی لایق خوبی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به نوجوانانی که با خواندن داستان‌های فانتزی علاقه دارند، پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب اژدهایی لایق خوبی

«چلسی نفسی بریده کشید، شمشیرش را انداخت و به گردنش چنگ زد تا آنچه را پیشگو به گلویش پرت کرده بود از آن جدا کند، اما هیچ‌چیز آنجا نبود. نه سلاحی، نه طلسمی، هیچ‌چیز بجز پوست خودش و احساس وحشتناکِ بندی که تنگ‌تر می‌شد و هوا را از گلویش بیرون می‌راند.

چلسی که نمی‌توانست نفس بکشد دو زانو روی زمین افتاد. استلا گفت: «باید به خودت افتخار کنی. بین همهٔ تخم و ترکهٔ بتزدا، گرفتن تو از همه سخت‌تر بود.»

چلسی او را نادیده گرفت و کورمال کورمال به دنبال شمشیرش که انداخته بود، زمین را گشت، اما پیشگو آن را با لگدی از میان انگشتانش کنار زد.

استلا کنار او چمباتمه زد و ادامه داد: «اگه یک ماه پیش نقطه‌ضعفت رو به من نشون نداده بودی، شاید هیچ‌وقت نمی‌تونستم موفق بشم. نمی‌دونی وقتی فهمیدم نقطه‌ضعف مزدور هارت‌استرایکر توله‌های کوچولو هستن چقدر خندیدم. ولی باید بگم که برام مثل یه طلسم خوش‌شانسی عمل کرد. فقط باید به شکارچی آلگونکوئین یه نشونهٔ کوچیک می‌دادم تا به بچه کوچولوها فشار بیاره و تق.» بشکنی زد. «تو درست مثل خرگوشی که از کلاه بیرون بیاد، جایی که می‌خواستم ظاهر شدی.»

حرفش که تمام شد لبخند زد و خون جلوی چشم‌های چلسی را گرفت. زمزمه کرد: «کارِ تو بود. ون یِیگِر، اون تله، همه‌ش کار تو بود.»

چشم‌های استلا مثل دو تکه یخ در تاریکی برق زد و گفت: «اوه، فرزندم تا الان یاد نگرفتی؟ همیشه، همه‌چیز کار منه. حالا بخواب. کلی کار داریم.»

احساس خفگی با هر کلمهٔ استلا شدیدتر می‌شد، اما چلسی حاضر نبود قبولش کند. امکان نداشت این‌طوری شکست بخورد. نه با این همه کار ناتمام. نه به استلا. باید فرار می‌کرد. باید از اینجا می‌رفت.

فکر فرار تازه در ذهنش شکل گرفته بود که بدنش غرق آتش شد، علف‌های جلوی پایش را سوزاند و ظاهر انسانی‌اش کنار رفت. حالا دیگر تغییرشکل حتی برایش یک تصمیم آگاهانه نبود؛ غریزه بود، نیازی طاقت‌فرسا به فرار کردن که شکل فیزیکی به خود گرفته بود، اما وقتی بال‌هایش را که هنوز در حال شکل گرفتن بودند باز کرد تا به هوا بلند شود، بند استلا تنگ‌تر شد.

شاید اگر چنین ضعیف نشده بود می‌توانست موفق شود؛ شاید هم از همان اول سرنوشتش شکست بود. درهرصورت، چلسی به سختی توانست سه متر از زمین بلند شود، بعد محکم روی زمین افتاد و جلوی پای استلا، روی چمن‌ها کوبیده شد که هنوز دود می‌کردند. آخرین چیزی که موقع تاریک شدن دیدش توانست ببیند، چهرهٔ از خود راضی پیشگو بود که بالای سرش خیمه زد و بعد آژیرهای خطر در دور دست به صدا درآمدند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۶۰۰ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۶۰۰ صفحه

قیمت:
۶۳,۰۰۰
تومان