کتاب بازی سرنوشت
معرفی کتاب بازی سرنوشت
کتاب بازی سرنوشت، رمانی خواندنی، عمیق و سرشار از احساس از وحید خداکریمیان است. بازی سرنوشت، داستان زندگی وحید پسر کوچکی است که در فقر و تنگدستی زندگی میکند و برای گذران زندگی مجبور است ساعتها کار کند.
دربارهی کتاب بازی سرنوشت
بازی سرنوشت، رمانی از وحید خداکریمیان، کتابی سرشار از احساس است. داستانی که با خواندنش قلبتان به درد میآید و میتوانید عمیق احساس، رنج و درماندگی شخصیتهای داستان را درک کنید. وحید، پسر کوچکی است که همراه مادر و خواهر و برادر ناتنیاش زندگی میکند. او پدرش را در کودکی از دست داده است و مادرش، دوباره با مردی ازدواج کرده است که همیشه مست است. هیچوقت خانه نیست و اگر هم شبی پیدایش شود، قشقرقی به پا میکند. وحید که وضعیت درسی خوبی ندارد، بعد از گرفتن کارنامهاش تصمیم میگیرد بیشتر کار کند تا بتواند حداقل کمک خرجی برای مادرش باشد. وحید همیشه بعد از مدرسه به دکان نجاری میرود و آنجا کمک میکند. شبها هم در یک بستنی فروشی ظرفها را میشوید. اما پولی که از این راه به دست میآورند، چیز چندان دندانگیری نیست و فقط میتواند کمکی برای اجاره خانه باشد. آیا بازی سرنوشت، همین جا تمام میشود؟ آیا وحید میتواند خودش را از وضعیتی که در آن گرفتار است، نجات بدهد؟
کتاب بازی سرنوشت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن رمانهای نویسندگان ایرانی لذت میبرید، شما را به خواندن کتاب بازی سرنوشت دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب بازی سرنوشت
وحید سکوت کرد و فقط به مادرش خیره شده بود.
- مادر چرا گریه میکنی؟
- پسرم فردا آخر ماه است و ما بازهم نتونستیم پول اجاره این ماه رو فراهم کنیم.
- مادر ناراحت نباش من بیشتر کار میکنم. تو رو خدا گریه نکن.
همانطوری که سرش را روی پای مادرش گذاشته بود در طلوع خورشید، صدای دورهگرد محل از خواب بیدارش کرد. با کمی آب گرم که روی اجاق چوبی بود گلویش را تازه کرد. از مادرش خداحافظی کرد و دواندوان به سمت نجاری رفت، فصل تابستان بود و دیگر نیازی نبود که بعد از کار در مغازه نجاری به مدرسه برود؛ و میتوانست بیشتر در آنجا کار کند تا عصر مستقیماً به بستنیفروشی برود. به مغازه نجاری رسید. اوستا حسن صاحب نجاری، آدم منظمی بود اما چون شرایط وحید را میدانست خیلی به او سختگیری نمیکرد. وحید مشغول بریدن چوب و آمادهسازی تیکههای اضافی الوار برای بخاری چوبی زمستان بود و هر وقت هم چوبی برای بریدن نبود، میخهای کجی که گویی کجی بخت او را نمایان میکردند را با چکش صاف میکرد. دیگرمثل روزهای شروع کارش در نجاری درد خوردن چکش به انگشتانش را احساس نمیکرد و دستان کوچکش ظرافت کودکیشان را نداشت.
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۳ صفحه
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۳ صفحه
نظرات کاربران
کتابش خیلی داستان قشنگی داره
شوخی میکنین ؟؟!!! ۵۳ صفحه پی دی اف ، ۱۲۰۰۰ تومن ؟!
این بهترین رمان زندگی ام بود رمانی که تبدیل شد به بهترین خاطره بچگی ام