کتاب کیمبرلی چانگ
معرفی کتاب کیمبرلی چانگ
کتاب «کیمبرلی چانگ» نوشتۀ جین کواک و ترجمۀ بهاره سیدغفوری است و انتشارات دانشآفرین آن را منتشر کرده است. کیمبرلی چانگ رمانی خواندنی دربارۀ دختری مهاجر است که همرا با مادرش از چین به آمریکا مهاجرت میکنند.
درباره کتاب کیمبرلی چانگ
کیمبرلی چانگ دربارۀ مادر و دختری است که از هنگکنگ به نیویورک مهاجرت میکنند. کیمبرلی چانگ وقتی ۳ساله بود پدرش را از دست میدهد و در ۱۱ سالگی با تصمیم مادر که معلم موسیقی بود به آمریکا میآیند. مادر امیدوار است که مهاجرت به این کشور و زندگی در کنار خواهر بزرگش پائولا شرایط بهتری را برای آنها رقم بزند؛ اما با ورود به آمریکا تمام تصوراتشان به هم میریزد و درگیر رنج، سختی و مشکلات زیادی مانند هزینههای سرسامآور زندگی در کشوری غریب، اختلاف طبقاتی، رفتارهای نژادپرستانه، تنهایی، فقر و بیاعتنایی مردم و عدمپذیرش آنها بهعنوان مهاجر و سختی یادگیری زبان دوم میشوند.
کیمبرلی چانگ از زبان دختر ۱۱ساله به شیوۀ اولشخص روایت میشود. کیمبرلی چانگ رمانی خواندنی و زیبا است که سختیها و مشکلات مهاجران را صریح و بیپرده بیان میکند. کیمبرلی شخصیت اصلی داستان که حالا باید بین ۲ فرهنگ قبلی خودش (فرهنگ و سنتهای کشور چین) و فرهنگ کشوری مانند آمریکا تعادل ایجاد کند؛ اما کار بسیار دشواری است. او نهتنها دائماً تلاش میکند زبان بیگانۀ مردم را بفهمد، بلکه درگیر پیداکردن معنای زندگی خودش هم میشود و همین درگیریها داستان زندگی کیمبرلی چانگ را برای خوانندگان خواندنی، پرکشش و جذاب کرده است.
کیمبرلی چانگ در پیشگفتار رمان ضربالمثلی چینی را بازگو میکند که میتواند پیام اصلی داستان باشد: «سرنوشت مانند بادهایی است که از هر طرف به سمت زندگیمان میوزند و ما را در طول گذرگاههای زمان بهپیش میرانند. افراد مصمم و ثابتقدم میتوانند با طوفانهای زندگی خود جنگیده و مقابله کنند و احتمالاً بتوانند راهشان را خود انتخاب کنند درحالیکه افراد ضعیف باید جایی بروند که باد آنها را به آن سمت میبرد.»
خواندن کتاب کیمبرلی چانگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران رمانهای خارجی و کسانی که به داستانهایی با موضوع مهاجرت علاقهمند هستند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کیمبرلی چانگ
«با خودم فکر کردم حرفی که خاله پائولا زده بود نمیتوانست راست باشد. مدتزمان زیادی بود که کسی در این آپارتمان زندگی نکرده بود. من متوجه حقیقت شدم. خاله پائولا تمام این کارها را عمداً انجام داده بود؛ او کاری کرد که ما جای اسبابکشیکردن در طول تعطیلات آخر هفته، در یکی از روزهای کاری هفته اسبابکشی کنیم و آن هدایا را در لحظۀ آخر به ما داد. او میخواست ما را پیاده کند و کار در کارخانه را بهانه کند تا اینجا را بهسرعت ترک کند و درحالیکه ما هنوز مشغول تشکرکردن از او بهخاطر لطف و محبتش بودیم، ما را به حال خود رها کند. خاله پائولا به ما کمک نمیکرد. ما تنها و بی کس بودیم. خودم را در آغوش گرفتم و گفتم: مامان، میخوام برگردم خونه خودمون. مادرم خم شد و پیشانیاش را به پیشانیام چسباند. او بهسختی توانست خود را وادار به لبخندزدن کند؛ اما حالت چشمانش گرفته بود. همهچی درست می شه. تو و من. مادر و بچه. ما دو نفر یک خانواده بودیم.»
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه