
کتاب تقریبا نابغه
معرفی کتاب تقریبا نابغه
کتاب الکترونیکی «تقریباً نابغه» نوشتۀ بندیکت وِلس با ترجمۀ حسین تهرانی در انتشارات ققنوس چاپ شده است. این کتاب دربارۀ سفر جوانی به نام فرانسیس دین است که در جستوجوی هویت و پدر ناشناختهاش، مسیری پرماجرا را طی میکند.
درباره کتاب تقریبا نابغه
«تقریباً نابغه» (عنوان اصلی: Fast genial) سومین رمان نویسنده آلمانی-سوئیسی، بندیکت وِلس، است که در سال ۲۰۱۱ منتشر شد. داستان درباره فرانسیس دین، نوجوانی است که در یک پارک تریلر در شرایط سختی زندگی میکند. او متوجه میشود که از طریق برنامهای برای اهدا اسپرم به دنیا آمده و پدرش را هرگز ندیده است. با این باور که پدرش یک نابغه است، فرانسیس تصمیم میگیرد او را پیدا کند.
در این سفر، فرانسیس با دوستانش، گروور و آن، همراه میشود. آنها با هم سفری جادهای را آغاز میکنند که نه تنها به دنبال یافتن پدر فرانسیس است، بلکه به کشف خود و درک عمیقتری از زندگی منجر میشود. این رمان ترکیبی از عناصر داستانهای بلوغ و سفر جادهای است که به موضوعاتی مانند هویت، دوستی و جستجوی معنا در زندگی میپردازد. بندیکت وِلس در این کتاب با نثری روان و شخصیتپردازی دقیق، داستانی تأثیرگذار را روایت میکند که خواننده را به تفکر درباره سرنوشت و انتخابهای زندگی وامیدارد. بندیکت وِلس نویسنده آلمانی-سوئیسی است که در سال ۱۹۸۴ متولد شد. او پس از اتمام دبیرستان در سال ۲۰۰۳ به برلین نقل مکان کرد و تصمیم گرفت به جای ادامه تحصیل در دانشگاه، به نوشتن بپردازد. وِلس با انتشار رمانهایش به شهرت رسید و آثار او به چندین زبان ترجمه شدهاند.
کتاب تقریبا نابغه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای بلوغ، داستانهای جستجوی هویت و سفرهای خودشناسی مناسب است.
بخشی از کتاب تقریبا نابغه
«کلیمونت شهرستان بسیار کوچکی در ساحل شرقی است که وسعتش آنقدر است که امکانات شهری کوچک را داشته باشد، امکاناتی مثل داشتن رستورانها و فروشگاههای مکدونالد، پاپا جانز، استارباکس، والمارت، سابوِی و نیز شلوار جین برند لاکی. ولی برای برگزاری فستیوال و داشتن دانشگاه بیش از حد کوچک بود و هر کس میخواست در زندگیاش به جایی برسد، بلافاصله بعد از اتمام مدرسه از آنجا فرار میکرد. سایر ساکنان کلیمونت احساس حقارت میکردند، چون اینجا زندگی میکردند و نه در جرسیسیتی که حدود پنجاه کیلومتر آن طرفتر بود، همانطور که اهالی جرسیسیتی احساس حقارت میکردند، چون در این شهر زندگی میکردند و نه در نیویورک. ولی بیشترین احساس حقارت را حاشیهنشینهای پاینـ تِری داشتند. آنجا مشتی دیوانه، بازنده و خانواده آسیبدیده زندگی میکردند، حتی اکثر کودکانشان هم اختلالات عجیبی داشتند، با موهای تراشیده، دندانهای خراب و حالت چهره مسخرهای که فقط زمانی نصیب آدم میشود که زندگی مهر جهل را به پیشانی آدم کوبیده باشد. فرانسیس از دو سال و نیم پیش همراه مادرش اینجا زندگی میکرد. مادرش، بر اثر بیماری، شغلش را، که منشیگری یک شرکت املاک بود، از دست داده بود و ناپدریاش هم کمی بعد دار و ندارش را در بازار بورس. با آن پول کمی که از آن به بعد ناپدریاش به آنها میداد دیگر قادر نبودند کرایه آپارتمانشان را که در مرکز شهر قرار داشت بپردازند. بعد از آن، ابتدا در یکی از متلهای ارزانقیمت اقامت و نهایتاً به تریلرپارکی در حوالی کلیمونت نقلمکان کرده بودند.»
حجم
۲۳۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۳۵ صفحه
حجم
۲۳۶٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۳۵ صفحه