
کتاب پایان تنهایی
معرفی کتاب پایان تنهایی
کتاب الکترونیکی پایان تنهایی نوشتهٔ بندیکت وِلس با ترجمهٔ حسین تهرانی توسط گروه انتشاراتی ققنوس منتشر شده است. این رمان داستان زندگی جولز مورائو را روایت میکند که پس از یک سانحهٔ رانندگی، والدینش را از دست میدهد و به همراه خواهر و برادرش به یتیمخانه فرستاده میشود. داستان به بررسی تأثیر این حادثه بر زندگی او و روابطش با دیگران میپردازد.
درباره کتاب پایان تنهایی
پایان تنهایی چهارمین اثر بندیکت وِلس است که برای نوشتن آن ۷ سال زمان صرف کرده است. این رمان در سال ۲۰۱۶ منتشر شد و به مدت سی هفته در فهرست پرفروشترین کتابهای آلمان قرار داشت. همچنین، این اثر جوایزی مانند جایزهٔ ادبی اتحادیهٔ اروپا و انجمن راونسبورگ را کسب کرده است. در نظرسنجیای از ۳۵۰ کتابفروشی مستقل آلمان، این رمان بهعنوان محبوبترین کتاب سال ۲۰۱۶ انتخاب شد.
داستان از زبان جولز مورائو روایت میشود که پس از مرگ والدینش در کودکی، با احساس تنهایی و جدایی از خواهر و برادرش مواجه است. او در یتیمخانه با دختری به نام آلیوا آشنا میشود و این آشنایی تأثیر عمیقی بر زندگی او میگذارد. رمان به بررسی موضوعاتی مانند از دست دادن، تنهایی، عشق و تلاش برای یافتن معنا در زندگی میپردازد.
بندیکت وِلس، نویسندهٔ آلمانی-سوییسی، در سال ۱۹۸۴ در آلمان به دنیا آمد. او تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در مونیخ ادامه داد و در سال ۲۰۰۳ به برلین رفت تا به نویسندگی بپردازد. اولین رمان او در سال ۲۰۰۸ منتشر شد و مورد توجه منتقدان قرار گرفت. پایان تنهایی چهارمین اثر اوست که موفقیتهای بسیاری را برایش به ارمغان آورد.
کتاب پایان تنهایی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای معاصر با موضوعات روانشناختی و اجتماعی مناسب است. همچنین، افرادی که به داستانهایی دربارهٔ رشد شخصی و روابط انسانی علاقهمند هستند، از این رمان بهرهمند خواهند شد.
بخشی از کتاب پایان تنهایی
«حوالی غروب به بردیلاک رسیدیم. با نگاه به گذشته، این روستا همیشه به نظرم مثل پیرمردی عبوس ولی دوستداشتنی میآمد که تمام روز مشغول چرت زدن بود. مثل بسیاری از مناطق لانگداک، خانههای این روستا هم از ماسهسنگ درست شده بودند، پنجرههای سادهای داشتند و سقفهای سفالپوششده قرمزرنگ در نور خورشید که به زمین نزدیک بود غرق بودند.
وقتی وَنمان ته خیابان گُف، جلو خانه، توقف کرد، سنگریزهها در زیر چرخهای ماشین به صدا درآمدند. ساختمان مخوف به نظر میرسید، نمای بیرونی ساختمان با پیچک پوشیده شده بود، و سقف خانه در آستانه فروریختن بود. بوی گذشته میآمد.
ابتدا پدرم پیاده شد و با گامهایی سبک به سمت در رفت. به قول معروف، آن موقع دورْ دورِ او بود. با داشتن سی و چند سال، هنوز موهایش سیاه و پرپشت بود و با همه مؤدب و دوستداشتنی رفتار میکرد. اغلب شاهد بودم که همسایهها و همکارانش دور او حلقه میزدند و وقتی حرف میزد، با دقت به گفتههایش گوش میدادند. راز این کار در صدایش نهفته بود: نرم، نه خیلی بم، نه خیلی زیر، تهلهجهای داشت و مثل کمندی نامرئی دور گردن شنوندگانش میافتاد و آنها را به سمت خودش میکشاند. محاسب اقتصادی بسیار محترمی بود، ولی برای او فقط خانوادهاش مهم بودند. هر یکشنبه برایمان غذا میپخت، همیشه برای فرزندانش وقت داشت و با لبخند جوانانهای که بر لب داشت خوشبین به نظر میآمد. ولی بعدها، که عکسهایش را میدیدم، متوجه شدم که آن موقع یک چیزی درست نبود. چشمانش. رگهای از درد در آنها پنهان بود، شاید هم ترس.»
حجم
۲۵۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۱۱ صفحه
حجم
۲۵۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۱۱ صفحه