کتاب پاریس را هرگز پایانی نیست
معرفی کتاب پاریس را هرگز پایانی نیست
کتاب پاریس را هرگز پایانی نیست نوشتهٔ انریکه بیا ماتاس و ترجمهٔ صابر مقدمی است. انتشارات ناهید این رمان معاصر اسپانیایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب پاریس را هرگز پایانی نیست
کتاب پاریس را هرگز پایانی نیست حاوی یک رمان معاصر و اسپانیایی است. گفته شده است که این کتاب حاوی یک اتوبیوگرافی (خودزندگینامه) و داستان زندگی خود نویسنده است که در جوانی از بارسلون به پاریس رفت تا نویسنده شود. انریکه بیا ماتاس آنجا از طریق یکی از دوستان اسپانیاییاش با مارگریت دوراس آشنا شد و در اتاق زیرشیروانی نویسندهٔ فرانسوی زندگی کرد؛ به این ترتیب داستان ماجراجوییهای جالب این کارآموز نویسندگی در پاریس شروع میشود. در همین اتاق زیرشیروانی، نخستین رمانش «قاتل فاضل» را مینویسد. در این کتاب با نویسندهای روبهرو هستید که قصد دارد شبیه ارنست همینگوی باشد. او نمیخواهد مثل همینگوی بنویسد؛ فقط میخواهد از لحاظ ظاهری شبیه این نویسنده باشد؛ تاآنجاکه در مسابقهٔ سنتی شبیهترین افراد به ارنست همینگوی ثبتنام میکند. او با ریش مصنوعی در مسابقه شرکت میکند و به هشدارهای همسرش توجه نمیکند که به او میگوید اصلاً شبیه همینگوی نیست! راوی این رمان یا همان نویسنده، از خودکشی همینگوی و بیماری فراموشی مارگریت دوراس حرف میزند؛ همچنین به آخروعاقبت نویسندهها اشاره میکند. به نظر انریکه بیا ماتاس همهٔ نویسندهها آخر عمر تنها میشوند و به بدبختی میافتند. با او همراه شوید در کتاب پاریس را هرگز پایانی نیست که ۱۱۳ فصل دارد.
خواندن کتاب پاریس را هرگز پایانی نیست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر اسپانیا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پاریس را هرگز پایانی نیست
«در بیستونهم اکتبر سال ۱۹۶۵، مهدی بن برکه، رهبر مخالفان مراکشی شاه حسن دوم، مقدمات ناهار با یک روزنامهنگار و یک فیلمساز در رستوران لیپ واقع در بلوار سن ژرمن روبهروی کافه فلور را چیده بود. در راه رستوران، دو پلیس از بریگاد مُندَن ــ بازرس سوشون و زیردستش ووئتو ــ خودشان را به او معرفی کردند و محترمانه از او خواستند که سوار ماشینی شود که آنتونیو لوپز، مأمور سرویس ضدجاسوسی فرانسه، انتظارش را میکشد، و به او گفت که دستور دارد او را با یکی از مقامات عالیرتبه آشنا سازد. گفته میشود که از آنجا رهسپار ویلایی در فونتنل ویکوم میشوند، جایی که همهٔ ردپاهای سیاستمدار مراکشی برای همیشه پاک شده است.
ده سال بعد، در پایان اکتبر سال ۱۹۷۵، مطابق معمول، برای خوردن ناهار به کافهرستورانی در دراگاستور سن ژرمن، سمت راست رستوران لیپ، همچنین روبهروی فلور رفتم. همیشه عادت داشتم آنجا تنها غذا بخورم، پشت روزنامههای ورزشی اسپانیایی مارکا و دیکن پناه بگیرم و از صدر تا ذیل همهٔ صفحاتش را میخواندم. آن روز، اولین وعدهٔ غذایی را تمام کرده بودم و منتظر پیشخدمت بودم که دومین وعدهٔ غذاییام را بیاورد که دو مرد تنومند نزدیکم شدند، دو گوریل یغور و چهارشانه که خودشان را مأمور پلیس مخفی معرفی کردند و با ملایمت از من خواستند تا توالت دنبال آنان بیایم، آنجا، با عصبانیت و دستپاچگی مشهودی مرا رو به دیوار هل دادند و شروع کردند به گشتن جیبهایم و پرسیدند چرا اینقدر عصبانی و دستپاچه هستم. از آنان پرسیدم: «و شما چی، شما چرا اینقدر عصبانی و دستپاچه هستید؟» آنان دلیلی برای دستپاچگیشان داشتند، زیرا تصور میکردند من همان تروریست ونزوئلایی کارلوس هستم، همان مردی که مدتی پیش با کارگذاشتن بمب باعث مرگ و انهدام در خود این مکان شده بود؛ همان مردی که، بهگفتهٔ پیشخدمت زن رستوران قبل از حمله چندین بار در آنجا ناهار خورده و روزنامههای اسپانیاییزبان خوانده بود.
دو پلیس مرد، که بهزودی متوجهٔ اشتباهشان شدند، بالأخره از من خواستند تا آنان را به اتاق زیرشیروانیام در خیابان سنبنوا (که من، درحالیکه سعی کردم به آنان بفهمانم قوموخویشی در پاریس دارم، به آنان گفته بودم که آن را از مارگریت دوراس اجاره کردهام)، آنان میخواستند یقین حاصل کنند که من درواقع در آنجا بمب تولید نمیکنم و تنها، همانگونه که میگفتم، نویسندهٔ بیگناه یک اولین رمان تحت عنوان آدمکش اهل ادب هستم.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه