کتاب حلزون های پسر
معرفی کتاب حلزون های پسر
کتاب حلزونهای پسر نوشتۀ احمد آرام در نشر افق منتشر شده است. این کتاب داستانی عاشقانه دارد و روایتگر عشق و رقابت در میانۀ سنتهای محلی و قومی است.
درباره کتاب حلزون های پسر
کتاب حلزونهای پسر داستان یک عشق است که در دل رسوم قومی و منطقهای باید از خود دفاع کند. داستان این عشق مربوط به گذشته است و از یک مبارزۀ قدیمی سنتی در میان مردم جنوب ایران الهام گرفته شده است. حبابه دختری عرب است که دو مرد عاشق او شده بودند. در میان رسوم جنوب ایران، رسمی وجود داشته است به نام دشنه. طبق این رسم، دو نفری که عاشق یک دختر هستند باید در مبارزهای رودرروی هم قرار بگیرند. در این رسم قرار نیست دو نفر یکدیگر را بکشند، تنها کسی که بتواند زخم اول را بر صورت دیگری بزند، صاحب دختر میشود.
قهرمان داستان در حالی که ۲۰ساله بود با رقیب خود وارد مبارزه میشود؛ اما زخم میخورد و حبابه را از دست میدهد. داستان کتاب حلزونهای پسر از جایی آغاز میشود که مهیار، راوی داستان خوابهای عجیبی میبیند که در آن نامههایی دریافت میکند. در این نامهها او خواسته میشود به زادگاهش برگردد و یک بار دیگر مبارزۀ دشنه را انجام دهد. او بازمیگردد در حالی که این سنت در میان مردم برافتاده است.
خواندن کتاب حلزون های پسر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به دوستداران داستانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
درباره احمد آرام
احمد آرام در ۱۳۳۰ در بوشهر به دنیا آمد. او فعالیت هنریاش را از ۱۶سالگی آغاز کرد و در ۱۸سالگی اولین داستانش، به نام، را در مجلۀ فردوسی منتشر کرد. آرام دانشآموختۀ رشتۀ هنرهای نمایشی است. احمد آرام در زمینۀ تئاتر نیز کار میکند. او کار تئاتر را در ۱۳۴۹ و با نمایشنامۀ سقوط آغاز کرد و در ۱۳۵۰ به تهران مهاجرت کرد. اولین کتاب او در ۱۳۷۹ به نام غریبهای در بخار نمک در شیراز منتشر شد. این کتاب برندۀ لوح تقدیر از نخستین دورۀ جایزۀ ادبی یلدا در ۱۳۸۰ و بهترین مجموعه داستان سال در سومین دورۀ جشن فرهنگ فارس (۱۳۸۰) شد.
احمد آرام نویسندهای صاحب سبک است و بهدلیل تولدش در بوشهر و زندگی در دو شهر بوشهر و شیراز، تسلطی قوی بر فرهنگ خطۀ جنوبی ایران دارد و بههمین واسطه توانسته است شکلهایی تازه و نوآورانه از روایت و تصویرسازی را در آثار خود وارد کند. از میان کتابهای دیگر او میتوان به کتاب همین حالا داشتم میگفتم (نشر چشمه)، سگی در خانه یک آنارشیست دست دوم (نشر پیدایش) و بیدار نشدن در ساعت نمیدانم چند (نشر نیماژ) اشاره کرد.
بخشی از کتاب حلزون های پسر
«آن روز تریتا به پدرت گفت که حبیبسَبَخی، رقیب عشقیاش، بهخاطر شغل نجاری دستهایی قویتر از دستهای او دارد، ولی پدرت زیر بار نمیرفت و حرف تریتا را قبول نداشت. همهاش میگفت سهسال از او جوانتر است و میتواند پشتش را به خاک برساند. حسابی غره شده بود به خودش. میگویند از همان اول قُد بود بچهصباغ. کسی نمیتوانست قانعش کند حبیبسبخی حریف سرسختی است. زیر بار نمیرفت. آن روز پس از بگومگوهای فراوان، تریتا از پدرت خواست دربارهٔ حبابه بیشتر بگوید. این حق تریتا بود که از احساس او باخبر شود. چون براساس حس عاشق میتوانست برایش برنامهریزی کند. پدرت آنموقعها جثهای شبیه خودت داشت مهیار! بدنی داشت توپر و پیچیده با قدی متناسب با آن سنوسال. اما حبیبسبخی کمی کوتاهتر از او بود و استخوانبندی خوبی داشت. این را هم بگویم که پدرت برای رسیدن به هدفش دست به هرکاری میزد و از چیزی هم ترس و واهمه نداشت. برای همین بود که دوستانش میگفتند در عنفوان جوانی آدم ادباری بود. نمیدانم میدانی یا نه! حبیبسبخی پسرعموی حبابه بود. عربها هم مردمی بودند سنتی و متعصب و دخترانشان را طبق رسمورسوم خودشان شوهر میدادند. یعنی نمیگذاشتند ژنشان قاتی پیدا کند، بهخصوص با عجم جماعت. من هم طبق تحقیقاتی که دربارهٔ عشق پدرت داشتم به اطلاعات موثقی رسیده بودم که همه را از اینوآن شنیده بودم. لاجرم، خاطرات او مرا واداشت با دقت بیشتر آن ماجرا را دنبال کنم. این را داشتم میگفتم برایت، حبیب همین که فهمید حبابه با پدرت سَروسِری دارد، یک شب تصمیم گرفت با اره سر پدرت را، مثل تخته سهلا، ببرد. گمان نمیکنم تریتا اینها را به تو گفته باشد پسرصباغ. بقیهاش را بشنو. بخت با پدرت یار بود که پیش از آن تصمیم وحشیانه، موسی پیشتخته سر راهش سبز شد؛ کوری که هیچوقت عصا بهدست نمیگرفت و چشمان سفیدی داشت که هرچند همیشه نگاهش به آسمان بود، به خوبی اردک روی زمین راه میرفت.»
حجم
۲۱۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۵۲ صفحه
حجم
۲۱۹٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۵۲ صفحه