کتاب درباره مادرم
معرفی کتاب درباره مادرم
کتاب درباره مادرم نوشتهٔ طاهر بن جلون و ترجمهٔ محمدمهدی شجاعی است. نشر برج این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب درباره مادرم
کتاب درباره مادرم برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که نویسنده آن را با خاطرات جستهوگریختهای که از مادرش دریافت کرده بود، نوشته است. این رمان که ۳۷ فصل دارد، داستان مادر یکی از ماست که رنج مادربودن و زنبودن را در دل یکی از آن جغرافیاهای مردانه روایت کرده است. طاهر بن جلون سالها سخنان مادرش را شنید، نوشت و در قامتی گنجاند که داستان سرخوشان و اندوهان توأمان است. این رمان دربارهٔ مادر این نویسنده و در باب مادرانمان است.
خواندن کتاب درباره مادرم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره طاهر بن جلون
طاهر بن جلون اول دسامبر ۱۹۴۴ در شهر فاس در مراکش به دنیا آمد. او شاعر و نویسندهای مراکشی است که به زبان فرانسوی نوشته است. از سال ۱۹۷۲ مقالات مختلفی از او در مجلهٔ «لوموند» به چاپ رسید. در سال ۱۹۷۵ موفق به دریافت دکترای روانشناسی اجتماعی شد و کتاب «سلول انفرادی» را بر اساس تجربیاتش بهعنوان رواندرمانگر به نگارش درآورد. در سال ۱۹۸۵ کتاب «فرزند خاک» را نوشت که برایش شهرت به همراه داشت و در سال ۱۹۸۷ با کتاب «شب مقدس» که دنبالهٔ کتاب «فرزند خاک» بود، برندهٔ جایزهٔ گنکور شد. او چندین کتاب آموزشی از جمله «توضیح نژادپرستی به دخترم» را در سال ۱۹۹۷ چاپ کرد. در اول فوریهٔ ۲۰۰۸ موفق به دریافت نشان لژیون دونور شد که توسط «نیکلاس سارکوزی»، رئیسجمهور وقت فرانسه به او اهدا شد. او عضو فرهنگستان گنکور بوده است. رمان «درباره مادرم» یکی دیگر از آثار اوست.
بخشی از کتاب درباره مادرم
«یکی از پسرعموها -مردی مهربان- به من میگوید: وقتی زبان میافتد، آخر کار نزدیک است. ادامه میدهد: البته همهچیز در ید اختیار خداست! که میداند چهکسی اول از دنیا میرود؟ فقط این را بدان که برای مادرت، کفنی کنار گذاشتهام. برای خودم آن را کنار گذاشته بودم، اما فعلاً سرپا هستم و البته همهچیز به خواست خدا بستگی دارد. شک نکن، به من زنگ بزن، هروقت بود، هر ساعتی از شب یا روز. میدانم که باید خیلی چیزها را آماده کنید و تو هنوز جوانی، منظورم این است که در این کارها تجربهای نداری، چیزی نیست که دلم را به خود مشغول کند، نه زندگی، نه مرگ، نه بیماری، نه سنوسال و نه زمان، همهچیز مثل برقوباد میآیند و میگذرند، از دست ما کاری برمیآید؟ تا جایی که میتوانم با پروستات مریضم کنار میآیم و تلاش میکنم هر روز از خانه بیرون بزنم و کمی قدم بزنم، هرچند چیزهایی که میبینم بسیار ناراحتم میکنند. مادرت را خیلی دوست دارم، واقعاً نجیب است، دلش مهربان و شریف است، سخاوتمند و صبور است. میدانی، من را شناخت، هرچند زبانش سنگین است و کلمات را درست ادا نمیکند. فکرش را بکن، اگر در مراکش آسایشگاه سالمندان داشتیم! آنجا بودم، مادرت هم آنجا بود. چه وحشتناک! چه انحطاطی! خب، میروم قدم بزنم، فراموش نکن، کفن را بسپار به من!
بیداری برای مادرم سختتر از پیش شده است. به خوابی عمیق میرود. چطور بیدارش کنیم؟ کلثوم غر میزند. باید داروهایش را به او بدهد. من نگاهش میکنم. جای دیگری است، شاید در شهری دیگر، در یک زندگی دیگر. از کوهها بالا میرود و سبک و آرام پایین میآید. این تصویر را بسیار دوست دارد: بالارفتن، پایینآمدن، میخواهد پریشانی و نارضایتی خود را بیان کند. حالا کجاست؟ دیگر نه از فاس حرفی میزند، نه از خانهٔ قدیمیِ کودکیاش. بچه که بود، با عروسکها بازی نمیکرد، با سبزیهایی که مادرش برای ناهار آماده کرده بود، بازی میکرد. به هرکدام اسمی داده بود و وظیفهای، بعد آنها در دیگ میریخت، مادرش عصبانی میشد. اینطور آشپزی یاد گرفته بود.
دکتر به من میگوید: «اینها اثرات طاقباز درازکشیدن است.» درازکشیدن، این موقعیت افقی، همهچیزِ بدنش را به هم میریزد. صدا میزند. فکر میکنم کمک میخواهد. نه، فکرش پیشِ شام است. دیگ روی آتش است؟ حرفش این است. انجام وظیفه تا آخر کار، تا دم مرگ.
کلثوم منظور حرفهایش را برایمان ترجمه میکند. حرفهایی را که مادرم سعی میکند به زبان بیاورد، حدس میزند تا اینکه بشنود.
به مادرم غذا دادم. مادرم، بچهام. یک قاشق شیر و پنیر. دخترکی که غذا میخورد، با چشمان بسته و دستان من از شدت احساس میلرزد. اشک به چشمم میدود و گریه میکنم. دست میکشم. کلثوم کار من را ادامه میدهد و به او غذا میدهد، به این کار عادت دارد. از اتاق بیرون میآیم و اشکهایم را پاک میکنم، دیگر به مادرم فکر نمیکنم، به بچههایم فکر میکنم. نمیدانم چه میشود که خود را جای او میگذارم.»
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه