کتاب شاید بهتره با یکی حرف بزنی
معرفی کتاب شاید بهتره با یکی حرف بزنی
کتاب الکترونیکی «شاید بهتره با یکی حرف بزنی» نوشتهٔ لوری گاتلیب با ترجمهٔ الهام سلمانی فروغی توسط انتشارات ققنوس منتشر شده است. این کتاب روایتهایی از تجربیات یک رواندرمانگر را دربر میگیرد و به بررسی زندگی شخصی و حرفهای او میپردازد.
درباره کتاب شاید بهتره با یکی حرف بزنی
کتاب «شاید بهتره با یکی حرف بزنی» نوشتهٔ لوری گاتلیب، رواندرمانگر و نویسندهٔ آمریکایی، بهطور همزمان به زندگی شخصی و حرفهای نویسنده میپردازد. گاتلیب در این کتاب تجربیات خود را بهعنوان درمانگر و همچنین بهعنوان بیماری که به رواندرمانگر مراجعه میکند، با خوانندگان به اشتراک میگذارد. این کتاب ترکیبی از خاطرات، مشاهدات بالینی و تحلیلهای روانشناختی است که به درک عمیقتری از فرآیند درمان و ماهیت انسان کمک میکند.
گاتلیب در این کتاب داستان ۴ بیمار خود را روایت میکند:
جان: تهیهکنندهٔ موفق تلویزیونی که با مشکلات خشم و روابط ناسالم دستوپنجه نرم میکند.
شارلوت: زن جوانی که با بیماری لاعلاج مواجه است و به دنبال معنا در زندگی میگردد.
جولی: زنی در آستانهٔ هفتادسالگی که با احساس تنهایی و بیهدفی روبهرو است.
ریتا: زنی که درگیر تصمیمگیری دربارهٔ ادامهٔ زندگی مشترک خود است.
در کنار این روایتها، گاتلیب به تجربهٔ شخصی خود از مراجعه به رواندرمانگر پس از یک جدایی ناگهانی میپردازد و نشان میدهد که حتی درمانگران نیز نیاز به حمایت و راهنمایی دارند. لوری گاتلیب رواندرمانگر و نویسندهٔ آمریکایی است که در زمینهٔ مشاورهٔ روانشناختی و نویسندگی فعالیت میکند. او ستوننویس مجلهٔ آتلانتیک بوده و پادکست «Dear Therapists» را میزبانی میکند. گاتلیب با ترکیب تجربیات بالینی و مهارتهای نویسندگی خود، به موضوعات روانشناختی با زبانی قابلفهم و جذاب میپردازد. کتاب شاید بهتره با یکی حرف بزنی با استقبال گستردهای مواجه شده و در فهرست پرفروشترینهای نیویورک تایمز قرار گرفته است. همچنین، نامزد جایزهٔ گودریدز در بخش غیرداستانی بوده است.
کتاب شاید بهتره با یکی حرف بزنی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای افرادی مناسب است که به دنبال درک عمیقتری از فرآیند رواندرمانی، روابط انسانی و چالشهای زندگی هستند. همچنین، برای علاقهمندان به روایتهای شخصی و داستانهای واقعی از زندگی افراد، جذاب خواهد بود.
بخشی از کتاب شاید بهتره با یکی حرف بزنی
«امروز مثل عوضیهای تمامعیار است. عوضیای با دندانهای درخشان. شفقت داشته باش، شفقت داشته باش، شفقت داشته باش. ذکر بیصدایم را مدام توی سرم تکرار میکنم و بعد دوباره متمرکز میشوم روی جان. دارد از اشتباهی حرف میزند که یکی از اعضای تیم سریال تلویزیونیاش مرتکب شده (مردی که اسمش، در روایت جان، صرفاً «اون ابلهه» است) و بعد در همین لحظه چیزی برایم روشن میشود: داد و هوارش به طرز ترسناکی برایم آشناست؛ نه خود این موقعیتی که دارد تعریفش میکند، بلکه احساساتی که در او برمیانگیزد ــ و البته در من. خوب میدانم چه حس تأییدی بهم دست میدهد وقتی دنیای بیرونی را مقصر سرخوردگیهای خودم میدانم، وقتی منکر هر گونه نقش داشتن در این نمایش اگزیستانسیالیستیای میشوم که اسمش زندگی بینهایت مهم من است. خوب میدانم چه حالی میدهد غوطه خوردن در خشمی حقبهجانب، در اعتقاد راسخ به اینکه مطلقاً حق با من است ولی بدجور در حقم نامردی شده، چون کل روز دقیقاً همین حس را داشتهام.
چیزی که جان ازش بیخبر است این است که هنوز از دیشب دارم گیج میزنم، از همان وقتی که مردی که خیال میکردم قرار است باهاش ازدواج کنم یکهو زد زیر همهچیز. امروز دارم سعی میکنم تمرکز کنم روی بیمارانم (به خودم اجازه میدهم فقط در فواصل ده دقیقهای استراحت بین جلسهها گریه کنم و بعدش هم، تا نفر بعدی برسد، ریمل ریخته زیر چشمهایم را با دقت تمام پاک میکنم). به عبارت دیگر، من دارم با درد خودم جوری رفتار میکنم که حدس میزنم جان هم با مال خودش رفتار میکند: رویش سرپوش میگذارم.»
حجم
۵۳۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۹۶ صفحه
حجم
۵۳۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۹۶ صفحه