دانلود و خرید کتاب ساحل تهران مجید قیصری
تصویر جلد کتاب ساحل تهران

کتاب ساحل تهران

معرفی کتاب ساحل تهران

کتاب ساحل تهران نوشتهٔ مجید قیصری است. نشر افق این مجموعه داستان کوتاه را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی پنج داستان کوتاه ایرانی. این اثر از مجموعهٔ «ادبیات امروز» است.

درباره کتاب ساحل تهران

کتاب ساحل تهران دربردارندهٔ پنج داستان کوتاه ایرانی نوشتهٔ مجید قیصری است. عنوان داستان‌های این مجموعه عبارت است از «یادم نمی‌آد»،‌ «پارک‌گردی»، «ساحل تهران»، «حراج بزرگ» و «پنجهٔ خرس».

می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب ساحل تهران را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی و علاقه‌مندان به قالب داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب ساحل تهران

«برای پیدا کردن معدن سنگ چند جایی نگه می‌داریم و می‌پرسیم. نشانی سرراستی دارد. جادهٔ چارطاقی. از سر جادهٔ خاکی، دست عبدالرزاق روی بوق است و قطع و وصل می‌زند. همین‌طوری سرخوشانه. بوق عروسی‌طوری. مادر صمد اولش تعجب می‌کند از صدای بوق؛ ولی بعد که خنده و شوخی ما را می‌بیند، می‌فهمد و شروع می‌کند به دست‌زدن. لبخند به لبش می‌نشیند. تا برسیم به فنس‌های معدن، یک‌بند بوق می‌زنیم. وقتی می‌رسیم به فنس‌ها، مردی می‌آید پیشواز. با کلاه حصیری و ریش چندروزه. ژولیده. کنار فنس‌ها، اتاقک نگهبانی است. مرد کلاه‌به‌سر جلوی ساختمان ایستاده و جلو نمی‌آید. با شک و تردید نگاه‌مان می‌کند. ره کرده گم. صدای بوق که قطع می‌شود، مادر صمد می‌رود بیرون. خودش است. صمد. با صورتی پُرچین و شکسته، اما چهارشانه و قوی. سرحال. از راه رفتنش معلوم است. نگین که خیلی از بوق‌زدن عبدالرزاق خوشش آمده، می‌گوید باز بزن. باز بزن.

دیگر رسیده‌ایم. باید پیاده شویم. پشت‌سر ما هم ماشین مهرداد می‌رسد. دوتا ماشین گردوخاک‌کنان پشت فنس‌های معدن نگه می‌داریم. از قرار معدن جمعه‌ها تعطیل است و صمد انتظار دیدن هیچ مهندس یا بازرسی را ندارد. همین‌که مادرش را می‌بیند از ماشین پیاده می‌شود، دهانش باز می‌ماند. دستی به موهای پُرپشتش می‌کشد و می‌ایستد به نگاه کردن ما. گیج. مات. باورش نمی‌شود دارد مادرش را در دو سه متری خودش می‌بیند. بی‌خبر. چه اتفاقی افتاده؟ برایش دست تکان می‌دهیم و ماشین را پارک می‌کنیم روبه‌روی اتاقک. جایی نشان مهرداد می‌دهم که ماشینش را نگه دارد.

نگین بیش از آنکه از اتاقک و کامیون‌های چیده‌شده توی محوطه خوشش بیاید، چارطاقی بالای تپه به چشمش آمده. ساختمان کوچکی که سقفی دارد بدون در و پنجره. ذوقی می‌کند که بیا زودتر برویم بالای تپه. قول می‌دهم در اولین فرصت ببرمش دیدن چارطاقی. البته به همراه خانوم هفت. اول دیدار تازه کنیم و ناهاری بعد... که نگین اخم می‌کند. ناهار نمی‌خواهد. مادر صمد دست به کمر می‌گوید با دختر من کاری نداشته باشید. دست نگین را می‌گیرد و کشان‌کشان می‌بردش طرف صمد. زنبیل مادر صمد را می‌گذارم پشت در اتاقک.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۷۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان