کتاب ژوژو جن طرد شده
معرفی کتاب ژوژو جن طرد شده
ژوژو جن طرد شده داستانی از محمدحسن نتاج انصار است که ماجرای زندگی یک جن شجاع و قدرتمند و فراز و فرودهای زندگی او را بیان میکند.
ژوژو جن طرد شده، داستان زندگی و سرگذشت ژوژو است؛ جنی شجاع و قدرتمند که در آستانه ازدواج با دختر پادشاه قرار دارد و آماده است تا به زودی طعم شیرین خوشبختی را بچشد. اما به خاطر خیانت بهترین دوستش، از سَعلا -پادشاه اَجنه- سیلی میخورد، به زندان میافتد و چیزی نمیگذرد که او ار از قصر و دهکدهاش هم بیرون میکنند. ژوژو به اهواز میآید و سالها در کنار انسانها زندگی میکند و در حسرت دیدار معشوقهاش میسوزد. تا اینکه ورود یک جادوگر، زندگی ژوژو را با چالشی جدید روبرو می کند...
ژوژو جن طرد شده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن داستانهای خیالی و فانتزی لذت میبرید، خواندن کتاب ژوژو جن طرد شده را به شما پیشنهاد میکنیم.
بخشی از ژوژو جن طرد شده
»ژوژو... ژوژو... بیدارشو؛ صبح شده چقدر میخوابی؟»
َ ژوژو هنوز چشمانش بسته بود و به حنوذه و گردنبندش میاندیشید.
ِ«ژوژو... د بلند شو، دیرمون میشه!»
ژوژو با خود اندیشید: «برای کجا رفتن دیرمون میشه؟» برای همین چشمانش را گشود؛ صورت «مخملی» درست روبهروی صورتش بود. ژوژو لبخندی زد و گفت: «سلام پیشی کوچولو! صبحت بخیر.»
مخملی اخمی کرد و گفت: «هزار بار بهت گفتم مثل آدما صدام نکن، بدم میاد. اونا چون زبون ما گربهها رو بلد نیستن، به همۀ ًما میگن پیشی؛ اما تو که زبون ما رو بلدی، پس خواهشا اسمم رو درست صدا کن.»
ژوژو لبخندی زد و گفت: «اوه! ببخشید مخملی عزیز؛ حالا برای کجا دیرمون میشه؟»
گربۀ سیاه اخمی در هم برد و گفت: «چین؛ قرار بود امروز منو ببری چین تا از اون پرندههای کوچولوی خوشمزه شکار کنم و بخورم. تو بهم قول دادی...»
ژوژو لبخندی زد و گفت: «راست میگی؛ پس باید بریم، یک جن خوب هیچوقت زیر قولش نمیزنه.»
جن سفید از سر جایش بلند شد و اطرافش رو نگاه کرد. همه چیز مثل همیشه بود. رودخانۀ کارون مثل همیشه پرغرور و زیبا جاری بود و ماشینها هم در جادههای ساحلی که در دو طرف رودخانه و در امتداد آن کشیده شده بودند، در حال رفتوآمد بودند و باز هم صدای تلق تلوق چرخ ماشینهایی که با سرعت از روی پل هفتم اهواز درست در بالای سر ژوژو، عبور میکردند.
ِ تنها چیز جدید، پوست پفکی بود که درست کنار ژوژو جا خوش کرده و معلوم بود که شب گذشته، عابر یا عابرانی از روی پل عبور کرده و بعد از خوردن پفک، پوستش را به پایین پل پرت کردهاند.
پوست پفک هم بعد از کلی رقصیدن در هوا و این طرف و آن طرف رفتن، به جای افتادن در رودخانه، روی اولین سکوی پل که به خشکی چسبیده است، افتاده؛ یا شاید هم پرتاب کننده یا پرتاب کنندگان، با شور و اشتیاق تمام این مراحل را نگاه کرده و بعد از به هدف نرسیدن پوست پفک، کمی اخم کردند و راهشان را گرفته و رفتهاند. حال، روی اولین سکوی پل هفتم اهواز سه چیز وجود داشت: جنی سفیدرنگ، گربهای سیاه، پوست پفک
«ژوژو! د بریم...»
با صدای مخملی که ایندفعه بلندتر شده بود، ژوژو به خود آمد و گفت: «بریم.»
مخملی جلوتر آمد و جن سفید او را بغل کرد و آمادۀ رفتن شدند. در آن لحظه، چیزی از ذهن جن عبور کرد: «چقدر گردنبند به حنوذه میاد.»
لحظهای بعد روی سکوی پل در کنار قایقهای خالی و شناور روی کارون در آن صبح زیبا، به جز یک پوست پفک چیز دیگری نبود.
حجم
۸۹۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۸ صفحه
حجم
۸۹۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۱۸ صفحه
نظرات کاربران
نثر روان و شیوا بسیار جذاب و زیبا ضمن اینکه مطالعه این کتاب باعث آشتی دوباره با دیگر مخلوقات خداوند میشود وترس از ناشناخته ها را از بین میبرد، باعث مهربانی بیشتر با حیوانات دیگر نیز میشود، شاید که اینبار گربه ای
من هنوز کامل نخوندم کتاب رو ولی الان ۳ شبه خواب به چشمام نیومده ... انقدر که جذابه