کتاب در بهار جاودانه نسیان
معرفی کتاب در بهار جاودانه نسیان
کتاب در بهار جاودانه نسیان سرودهٔ هانس ماگنوس انسنس برگر و ترجمهٔ اژدر انگشتری است. انتشارات ناهید این مجموعه شعر معاصر را منتشر کرده است.
درباره کتاب در بهار جاودانه نسیان
کتاب در بهار جاودانه نسیان گزیدهای از اشعار هانس ماگنوس انسنس برگر همراه با یک سخنرانی را در بر گرفته است. عنوان برخی از شعرهای کتاب حاضر عبارت است از «شام آخر، ونیزی، قرن شانزدهم»، «به همهٔ مشترکان تلفن»، «مقدمهٔ مکاتبات تجاری»، «دلایل دیگری برای آنکه شاعران دروغ میگویند» و «سرودِ آنان که همه چیز به آنها مربوط است و همه چیز را از قبل میدانند». متن یک سخنرانی از این نویسنده با عنوان «آیا نویسندهها نقشی بازی میکنند؟» در انتهای کتاب قرار گرفته است؛ یک سخنرانی که در سال ۱۹۶۴ و در سلسله سخنرانیهایی که دانشگاه فرانکفورت هر سال دربارهٔ شعر برگزار میکند، انجام شده است.
میدانیم که شعر عرصههای گوناگونی را درنوردیده است. در طول قرنها هر کسی از ظن خود یار شعر شده است و بر گمان خود تعریفی از شعر بهدست داده است. حضور شعر در همهٔ عرصهها از رزم و بزم گرفته تا مدرسه و مسجد و خانقاه و دیر و مجلس وعظ، همه و همه گویای این مطلب است که شعر، بیمحابا، زمان، مکان و جغرافیا را درنوردیده و در هفتاقلیم جان و جهان به دلبری پرداخته است. آمیختگی شعر با فرهنگ مردم و اندیشههای اجتماعی، این هنر را زبان گویای جوامع بشری ساخته است؛ بدانگونه که هیچ جامعهای از این زبان بارز، برای انتقال اندیشههایش بینیاز نبوده است. گاهی شعری انقلابی به پا کرده است و گاه انقلابی، شعری پویا را سامان داده است.
خواندن کتاب در بهار جاودانه نسیان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران شعر معاصر جهان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب در بهار جاودانه نسیان
«"شمارهٔ مورد نظر در شبکه موجود نیست"
اما حالا که بیدار شده است، دیگر نمیداند
چطور به این اتاق آمده است. اما این پلکان،
فکر میکند با خود، تنگ و فرسوده بود.
همهجا بوی یاس میآید. اما این پردههای
سفید که پف میکنند و پف میکنند، برایش آشناست.
همان شبپره مینشیند روی این مبلِ فرسوده.
پرپر میزند، بالهای آردفام و لطیفش برق میزنند.
بیوشیمی. بیوشیمی خوانده. اما
کلید برق کجاست؟ خودکارش کو،
کیف کهنهاش، سوئیچ ماشینش؟
دیوانهکننده است. گوش تیز میکند. پنجره را
باز میکند. لخت است، لرز به جانش میافتد،
جا میخورد، پنجههای سردش را کش میدهد، فکر میکند:
اما این شبپره، این شوقِ مبهم،
این گلهای شمعگون و سفیدِ شاهبلوطهای آنسوی نرده ـ
هیچ توضیحی برایشان ندارد. هیچ قطار باریای تلقتلوقکنان
و جیرینگجیرینگکنان رد نمیشود، حتی ساعت هم
اینجا تیک تاک نمیکند. اما بدون تاریخ، فکر میکند با خود،
بدون روزنامهها، بدون دواها، کارم زار است.
دیوانهکننده است که همهٔ اینها میمیرند
و باز میگردند: این پوست لخت، این مهتاب،
این شبپره با شاخکهای سفیدش، که میگردند
و میگردند، و بوی یاس در این بالاخانه.
اما همهٔ آنها اینجایَند، درست مثل صد سال پیش.»
حجم
۱۴۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۹ صفحه
حجم
۱۴۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۲۹ صفحه