دانلود و خرید کتاب غزل سیب منیرالدین بیروتی
تصویر جلد کتاب غزل سیب

کتاب غزل سیب

معرفی کتاب غزل سیب

کتاب غزل سیب نوشتهٔ منیرالدین بیروتی است. نشر نیماژ این مجموعه داستان کوتاه ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب غزل سیب

کتاب غزل سیب حاوی یک مجموعه داستان کوتاه ایرانی است. عنوان برخی از این داستان‌ها عبارت است از «آرام در سایه»، «برف و آتش»، «یک وجبیِ شانهٔ چپ»، «هویا»‌ و «ناسوت».

می‌دانیم که داستان کوتاه به داستان‌هایی گفته می‌شود که کوتاه‌تر از داستان‌های بلند باشند. داستان کوتاه دریچه‌ای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیت‌هایی و برای مدت کوتاهی باز می‌شود و به خواننده امکان می‌دهد که از این دریچه‌ها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان می‌دهد و کمتر گسترش و تحول می‌یابد. گفته می‌شود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستان‌های کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشته‌ها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونه‌ای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده می‌شود. از عناصر داستان کوتاه می‌توان به موضوع، درون‌مایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویه‌دید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.

خواندن کتاب غزل سیب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره منیرالدین بیروتی

منیرالدین بیروتی، نویسنده‌ٔ معاصر ایرانی است که در خرداد سال ۱۳۴۹ در بغداد متولد شد. بیروتی فعالیت ادبی را در سال ۱۳۷۶ با انتشار داستان کوتاهی در مجله‌ٔ آدینه شروع کرد. او چندین مجموعه داستان و رمان منتشر کرده و موفق به کسب جایزه‌ٔ ادبی هوشنگ گلشیری هم شده است. «ماهو»، «بحر و نهر»، «سلام مترسک» و «آرام در سایه» از رمان‌های این نویسنده هستند.

بخشی از کتاب غزل سیب

«می‌رفت قبرستان، مثل هر شب. از همان جادهٔ خاکی. یازده ـ دوازده شب بود. کسی هم توی جاده نبود. بقچه‌اش زیر بغل، بگو بچه‌اش. یا ناموس‌اش. نگاه کنِ جلو روش. یک ساعتی پیاده از سه راهِ بازار (جایی که می‌نشست و بساط می‌کرد) تا همین جادهٔ خاکی که آمده بود، کشیده بود. رگِ پسِ سرش، درست زیر رُستنگاهِ مو، تا زیر گوشِ چپ‌اش دل دل می‌کرد. تیر می‌کشید. گُر گرفته بود. از دَمی که توی هوا بود. به ها نَفَسی قدم شُل کرد. حجمی از داغی توی ریه‌هاش نشست... اوف که چه جهنمی درست کردی!... بُقچه را دست به دست کرد. دادش زیر بغلِ راست. زیر بغل‌هاش لیچ بود. خیسیِ عرق لای ران‌هاش را سوز می‌داد. آن جای شلوار تخته شده بود از شورهٔ عرق. به ران‌های لاغرش کشیده می‌شد و گُر می‌گرفت. پاره سنگی جلوی پاش دید. با نوکِ کفش به آن کوبید. شستِ پاش تیر کشید. نیمی از پاره سنگ توی خاک کاشته شده بود. تکان نخورد... ای بر پدرت لعنت... قامت خماند. با شست و انگشت اشاره از روی کفش، شست پا را مالش داد... حیفِ تُف... نگاه به آسمان انداخت... تو هم که هیچی نداری، نه ستاره‌ای نه ابری نه ماهی، هیچی. حتی سیاه هم نیستی، می‌فهمی؟ فقط تاریکی تاریک، آخ که چه لذتی می‌بری، نه؟... راه افتاد. چشم به دور و بَر گرداند. نَفَس‌هاش هرمِ تنوری می‌زد... گفتی نکن نکردم. گفتی نرو نرفتم. گفتی نبین ندیدم... واایستاد. با دست چپ پسِ سر را مالش داد. بعد خشتک‌اش را خاراند. راه افتاد... نه، نشد. هِی دیدم هِی دیدم. هر روز هر شب...

به دیوارهٔ آجر چینی، نیم قامتِ یک مردِ بقاعده، دمِ درِ آهنی قبرستان رسید. کفِ دستِ چپ را کشید روی آجرها. یکهو یک زبریِ تیغ تیغی خلید. کفِ دست‌اش. فی‌الفور دست پس کشید. چند بار دست‌اش را تکان تکان داد... ای کثافت... تف کرد. یک قدمی از دیواره فاصله گرفت. داغی را با دهنِ بسته تو داد... ای بیچاره ای بیچاره پس کِی می‌رسی؟... سر به دو وَر تکان داد... من جای تو آب می‌شوم، می‌فهمی؟ گندش را درآورده‌ای. همین من فقط برای هفتاد پُشت خجالت‌ات بس است... به در رسید. رفت تو. جلوی ردیف قبرها. وِزهٔ داغی پیچید. روی سنگ مرمری پَت و پهن پاکتِ خالیِ چیپسی کشیده شد. رفت و رفت و توی لبهٔ سنگِ سیاهی گیر کرد. رفت جلو. دو زانو نشست. برداشت‌اش. دو لبهٔ پاکت را گرفت و کشید و دست بُرد توش. سرِ انگشت‌ها نرمه چربی گرفت. تهِ پاکت را گرفت و بالا بُرد و دهن وا کرد و توی دهن‌اش تکاند. تکه‌های سفت و تیغ‌وار پرید توی حلق‌اش. افتاد به سرفه. سرفه. سرفه... تف کرد. صدادار نَفَس کشید... می‌فهمی یعنی چی که باید خجالت کشید؟...»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۶۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۹۹ صفحه

حجم

۶۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۹۹ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۷۰%
تومان