کتاب جودی و فهرست آرزوها
معرفی کتاب جودی و فهرست آرزوها
کتاب جودی و فهرست آرزوها نوشتهٔ مگان مک دونالد و ترجمهٔ محبوبه نجف خانی و ویراستهٔ مژگان کلهر است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب جودی و فهرست آرزوها
کتاب جودی و فهرست آرزوها که با تصویرسازیهای «پيتر اچ. رینولدز» منتشر شده، دوازدهمین کتاب از مجموعهٔ «جودی دمدمی» است. داستان این کتاب از جایی شروع میشود که «جودی» همهجای کیف مادربزرگش را میگردد و یکدفعه چشمش به تکهٔ کاغذ تاشدهای میافتد که از یکی از جیبهای داخل کیف بیرون زده است. آن تکهٔ کاغذ فهرست خرید نبود یا یک نامهٔ عاشقانه نبود. شاید مامانبزرگ «لو» یک دوست پنهانی دارد که برایش نامه مینویسد. جودی یواشکی نگاهی به کاغذ میاندازد. یک فهرست بود، اما نه یک فهرست خرید. بالای فهرستِ مامانبزرگ لو نوشته شده بود «فهرست پیمانهای». فهرست پیمانهای دیگر چه بود؟ بخوانید تا ادامهٔ داستان را بدانید.
خواندن کتاب جودی و فهرست آرزوها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به کودکان گروه سنی «ج» و تمامی کودکانی که به خواندن رمان علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم.
درباره مگان مک دونالد
مگان مک دونالد متولد پیتزبورگ پنسیلوانیا و دانشآموختهٔ رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی از کالج آبرلین است. او نویسندهای پرکار است که آثارش به ۲۲ زبان ترجمه شدهاند و مورد اقتباس سینمایی هم قرار گرفتهاند. عمدهٔ شهرت او به خاطر دو مجموعهٔ «جودی دمدمی» و «استینک دمدمی» است که هر دو به فارسی ترجمه شده و در دسترس علاقهمندان قرار گرفتهاند.
بخشی از کتاب جودی و فهرست آرزوها
«استینک از پلهٔ اول دروازهٔ چراگاه اسب ها بالا رفت و به دو حیوانِ توی محوطه خیره شد و گفت: «من بهشان میگویم اسب.»
جودی پرسید: «یعنی چی؟» و بدو پیش استینک رفت و توی آخور را نگاه کرد. «مگر این دو تا اسب نیستند؟» جودی فقط توانست دُم سیاه یکی از اسبها را ببیند. دومی بیشتر شبیه یک نوع الاغ بود تا اسب.
استینک با انگشت تابلوی بالای آخور اولی را نشان داد. روی تابلو نوشته شده بود: سلام. من پیراشکی هستم. من قاطرم! استینک گفت: «آن یکی قاطر است. امکان ندارد من سوار قاطر بشوم. اصلاً و ابداً.»
جودی که از عصبانیت سرخ شده بود، گفت: «استینک، اینقدر نگو قاطر.»
ایکو گفت: «گاوچران دختر راست میگوید.» و طناب صورتی دور گردن قاطر را گرفت و آن را پیش بچهها آورد. «خب، این هم از حیوانی که شما بهش میگویید قاطر. قاطر، نصفش اسب و نصفش الاغ است.»
استینک گفت: «شبیه الاغ غمگین توی داستان وینی دِپو است!» قاطر شیهه کشید و لگد پراند. استینک فوری از سر راه قاطر کنار پرید.
جودی آستین استینک را گرفت و او را کناری کشید. بعد فهرست پیمانهایاش را درآورد و باز کرد و گفت: «استینک باید بگذاری من سوار اسب بشوم. ببین توی فهرستم چی نوشته شده؟ نوشته شده سوار اسب بشوم. نوشته نشده سوار قاطر بشوم.
و تازه، اصلاً قرار نبود تو بیایی اینجا. قرار بود فقط من و مامانبزرگ لو باشیم. و یادت نرود که تو فسقلی هستی و قدت باید یک متر و بیست و دو سانتیمتر باشد تا بتوانی سوار اسب بشوی؟»
استینک گفت: «اَه! قد من فقط چند سانتیمتر کوتاهتر است.» و رو به پیت و ایکو کرد و گفت: «اینجا از آن کلاههای خیلی گنده دارید؟»
پیت گفت: «نه، اما میتوانی مال من را قرض بگیری.» و کلاهش را از سرش برداشت و انداخت روی سر استینک. «خب، حالا شدی یک گاوچران درست و حسابی.»
استینک لبهٔ کلاه را پایین کشید و رو به جودی کرد و گفت: «باشد. من سوار قاطر میشوم. فقط به کسی نگویی ها!»
جودی گفت: «به هیچکس نمیگویم تو سوار قاطر شدی. حالا بزن برویم!»
پیت استینک را به طرف اصطبل بعدی برد. بالاخره وقت سواری شده بود! جودی رو به ایکو کرد و گفت: «بزنیم به چاک جاده!»
ــ عجله نکن، دختر جان. ببینم قبلاً سوار اسب شدی؟
ــ راستش، خب... فقط سوار اسبهای چرخوفلک شدهام. اگر آنها به حساب بیایند.»
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب داستان متفاوت هست